گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد چهارم
.تعاليم سياسي ابو سعيد



در دوره قرون‌وسطا، به كندي وسايل حمل‌ونقل و ناامني راهها و احتمال تعرض دزدان و راهزنان، غالبا زايران بيت اللّه الحرام، قبل از آن‌كه راه سفر پيش گيرند، وصيت‌نامه خود را مي‌نوشتند و با زن و فرزند و ياران ديرين خويش وداع مي‌كردند، سپس به دستور اسلام «و علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا» در اين راه پرخطر قدم مي‌گذاشتند.
چون سلطان ابو سعيد عزم خود را بر سفر حج اعلام داشت، رجال مملكت از بيم تعرض دشمنان، وي را از اين كار بازداشتند. ولي او نپذيرفت و فرمان داد تا خواجه شهاب وصيت‌نامه‌اي از زبان او به اسم ملكزاده در قلم آورد و او را به وظايف ديني و دنيايي خود واقف گرداند: چون وصيت‌نامه او حاوي تعليمات سياسي است قسمتي از آن را نقل مي‌كنيم:
«در بزرگداشت اهل علم كه ميراث‌داران پيغامبرانند همت مقصور دارد و قضاة و ائمه دين را در روا گردانيدن احكام شرع مطهر نبوي و در ايمن داشتن راهها مبالغت نمايد تا مسلمانان مسافر از تجار و راه روان در امن، آمدوشد كنند و مدد نعمتها از ولايتها منقطع نگردد و از اطراف و آفاق چون آوازه عدل شنوند، روي به ولايت او نهند و آباداني و انواع نعمت هرروز بر مزيد باشد، و راندن حدود شرعي و حكم و سياست به اهل فسق و فجور، از جمله مهمات دين و ملك داند و در قلاع و حصون، كوتوالان امين و حارسان با حزم نصب كند و حرمت امرا و مشاهير و معارف لشكر منصور برحسب درجه و تفاوت مقدار ايشان به واجبي رعايت كردن، از مهمات مصالح شمرد. و از هركس آنچ بشنود، نيك بشنود و در آن انديشه كند و آنچ زبده و خلاصه سخن هركس باشد نگاه دارد.
و ركن بزرگتر، در نگاهداشت ولايت و تربيت مصالح الفت دلها و استمالت رعيت شناسد و به هيچ‌وجه رضا ندهد كه ميان حشم و خدم مخالفتي ظاهر شود ... مواجب هركس بر حد و استحقاق او مقرر دارد و چون از كسي خيانتي يا جنايتي ظاهر شود، در راندن حكم تأخير روا ندارد كه هيبت حكم در نفاذ سياست است و نايب ديوان نظام را فرمايد تا در شنودن سخن متظلمان بيدار باشد و روشن كردن ظلمها به واجب تمام به جاي آرد و انصاف مظلوم از
______________________________
(1). همان، ج 1، ص 374
ص: 210
ظالم بستاند ... اسباب حرب در سفر و حضر مهيا دارد و هرهفته دو روز براي شنيدن مظالم در مسجد جامع حاضر شود، و اصحاب مناصب و معارف و اهل علم و عقل را بنشاند و سخن مظلومان بي‌ملامتي بشنود، و كار مسلمانان آنچه معاملتي باشد با مشورت ديوان معامله و آنچه شرعي باشد به فتواي ائمه و حكم قضاة بگذارد و مراسم عدل و انصاف را زنده كند و متصرفان و گماشتگان را فرمايد تا رعايا را نيكو دارند ... «1»
سپس به فرزند خود تأكيد مي‌كند كه در امور سياسي با عده‌يي از فرزانگان و در امور شرعي با قاضي وقت و در امور مالي و دخل‌وخرج مملكت با دو تن ديگر از اهل بصيرت رأي‌زني و مشورت نمايد، سپس با عده‌يي از رجال از شهر هرات خارج شد ...» «2»
در كتاب تحفه در اخلاق و سياست كه مؤلف آن معلوم نيست، در غالب فصول مخصوصا در فصل اول كتاب: در قصايل ولات باداد مي‌نويسد كه عدل ساعته خير، من عبادة، سبعين سنه (يعني يكساعت به وظايف عدل قيام نمودن، بهتر است از شصت سال عبادت كردن) ... و چنانكه هيچ مرتبتي از درجه ملوك عادل برتر نيست، هيچ مرتبت از منزلت ملك جابر زيرتر نباشد ... سفيان ثوري در اثناي محاورت، ابو جعفر منصور (خليفه) را گفت من شخصي دانم كه اگر او تنها در اين زمان سريرت خود مهذب گردند تمامت اسلام به تبعيت او سيرت پسنديده گيرند و قدم از جاده داد و منهج سداد بيرون ننهند، منصور گفت: آن شخص كيست: گفت آن شخص توئي.» «3»
در كتاب آداب الملوك از امام فخر (544- 606) سلاطين به رعايت اصول زيرين دعوت شده‌اند: بدانيد چون پادشاه سايه خداست و نايب پيغمبر بايد او را خصلتهاي آراسته و طريقتها پيراسته باشد و به قدر امكان در كل احوال تشبه به پيغمبر كند، و ما از آن نه صفت اندرين كتاب بياوريم و كتاب را بر آن ختم كنيم. اصل اول، پادشاه بايد كه حكيم باشد: اصل دوم، پادشاه بايد كه كريم باشد اصل سوم، پادشاه بايد كه انديشه او بر قول و فعل غالب بود، و از كارها به مبادي قانع نبود. اصل چهارم، پادشاه بايد كه در عفو فرمودن تأخير نفرمايد و در عقوبت كردن انديشه فرمايد زيرا كه باشد كه در ثاني الحال پشيماني نموده و از پشيماني هيچ نفعي حاصل نمي‌شود.
اصل پنجم، پادشاه بايد كه بر رعيت نيك مشفق بود، و بر طريق داد كردن ملازمت نمايد كه پيغمبر مي‌فرمايد كه عدل ساعة خير من عبادة سبعين سنة و علت اين، آن است كه نفع عبادت با آن‌كس گردد. اما عدل با خلايق گردد، اصل ششم، پادشاه بايد مخالط و مجالست با اهل علم و فضل كند. زيرا ... كه كار پادشاه سياست كردن ظاهر است و كار عالم سياست كردن باطن است.
نخجواني در دستور الكاتب ...، از نتايج ظلم و بيدادگري سلاطين سخن مي‌گويد
______________________________
(1 و 2). تاريخ‌نامه هرات، سيف هروي، چاپ كلكته، ص 775 به بعد
(3). تحفه، پيشين، ص 13
ص: 211
«مدتيست تا استماع مي‌افتد كه نواب شهرياري از شارع شريعت و شاهراه طريقت معدلت و نصفت انحراف نموده‌اند و در محافظت بلاد و عباد اهمالي كي نه مناسب حال مقربان سلاطين باشد به جاي آورده و عوض يك دينار واجب ديواني ده دينار از رعايا ستد و بدان سبب مصالح مختل و مناظم مهمل مانده و رعايا بعضي جلاء وطن كرده‌اند ...
شنيدم كه با پور روشن‌روان‌ملكشاه گفت آن شه كامران
كه ما را شهي بهر آن داده‌اندبدين پايگه زان فرستاده‌اند
كه داد و دهش پيشه ما بودنكوكاري انديشه ما بود
نخفتيم زان در شب قيروش‌كه تا ديگران را برد خواب خوش
هزار آفرين بر چنان شاه بادبر آن داور افسر و گاه باد
اگر شاه را داد آيين بودكشاورز را بيل زرين بود
ز شوره برويد گل ارغوان‌چو باران گهر بارد از آسمان داعي دولتخواه ... آنچ از محض اخلاص و دولتخواهي در خاطر آمد به عرض رسانيد تا ...
خلايق را ودايع حضرت خالق جل جلاله دانسته از هول حساب يوم المنقلب و المآب اجتناب فرمايد و تصور نكند كه اعمال نواب و مقربان او را كه عموم رعيت از آن معذب و مغني باشند، از او نخواهند دانست و محاسبه آن از او نخواهند طلبيد. بل كه اگر ايشان، با خدم و حواشي خود كه تحت تملك و تصرف داشته باشند، خطايي ناموجه كنند. جناب شهرياري در حضرت باري هر آينه بدان مؤاخذ و مخاطب خواهد بود ...» «1»
اندرزهاي سياسي و اجتماعي امير عليشير نوائي: به خواجه افضل و خواجه عبد اللّه مرواريد.
«برادر ارجمند خواجه افضل الدين و فرزند دلپسند شهاب الدين عبد اللّه مرواريد را بعد از سلام مشتاقانه اعلام آن‌كه بشر به حب جاه و رياست مفطور است و مجبول و نفس بي‌اختيار و شعور هركس به كسب اين مطلوب مشغول.
خاصيت جاه غفلت‌افزايي است و التفات پادشاه باده‌اي است كه كارش هوس ربايي خلايق است ... اگر گاهي خود را به مدد عقل به حال آورد، مستي آن باده به حالش نگذارد. و در آن مستيش كجا به خاطر آيد كه ملك منتقم و غدار است ... پادشاه عدالت شعار اقتدار جاهش را بقائي نيست، و عهدش را وفائي نه، دشمنان را قبايح او در خنده و دوستان از فضايح او شرمنده. آشنايان از آن ناخوشيها متأثر و بيگانگان از آن ديوانه وشيها متعجب و متحير. پس نفس سليم و عقل مستقيم بايد كه در آن مستي‌ها خود را بيخود نسازد و به خودرائي و
______________________________
(1). دستور الكاتب ... جزء اول از جلد يكم، ص 169 به بعد
ص: 212
بي‌خوديها نيندازد. و به حال مظلومان و درويشان پردازد. اين نادان بي‌سروسامان را شمه‌اي ازين حالات بر سر گذشته و از هيچ‌يك آگاه و بهره‌مند نگشته. اين دم كه بر تقصيرات خود آگاه گرديده، چه فايده كه فلك آن ورقها را در نورديده، نه از آه ندامت كشيدن فايده، و نه از اشك ندامت فشاندن نتيجه.
تا توانستم، ندانستم چه سودچون بدانستم، توانايي نبود ايشان را كه حق سبحانه و تعالي آن دولت و جاه كرامت فرموده و سعادت قرب شاه عنايت نموده، التماس آن است كه اوقات خود را به غرور و غفلت نگذرانند و خسران دنيا و آخرت روا ندارند. و عجزه و زيردستان را به شفقت و دلجوئي بنوازند و كار خاكساران به مرحمت و نرم‌گويي بسازند و به سخن درشت درويش را دل نخراشند و به الفاظ ملايم، مرهم جراحت دل‌ريشان باشند و از فريب نفس و شيطان ايمن ننشينند ... در همه كاري اخلاص و راستي پيشه كنند ... از سخن راست كه صلاح دولت پادشاه و رعايا و سپاه در آن باشد نترسند و بگويند آنچه بواسطه بدكرداري به ابناي جنس رسد فراموش نكنند و خود را عياذا بالله از شراب غرور مست و بيهوش نكنند و بجهت دنيا با يكديگر نستيزند ... چون نفس را مشقتي رسد در پناه صبر و تحمل گريزند ... و با همگان مدارا و مؤالفت مرعي دارند و السلام.»
روحي انارجاني از شاعران نيمه دوم قرن دهم آذربايجان در رساله‌يي كه در عقايد و رسوم مردم تبريز نوشته در فصل دوم در بيان عدل و اخلاق سلاطين مي‌نويسد:
«بدانكه آنچه از امراء و سلاطين مطلوبست آنستكه عادل و قابل و كامل و كريم و رحيم و بزرگ‌منش و كوچك‌دل و رعيت‌پرور و دادگستر و نيكوسير و شجاع و دلاور، خير و مدبر، فقيردوست و درويش‌نواز، دست‌پرور و دشمن‌گداز، سليم با سخاوت و حليم با كرامت و با همه‌كس شكفته و خندان و بر ضعفا و مساكين مشفق و مهربان و بي‌عجب و تكبر و پرنفع و بي طمع، جرم‌بخش و عيب‌پوش، پاكيزه‌لفظ و نيكوگفتار، خوشخوي و نيكوكردار، خشم‌خور با تحمل، عاقبت‌انديش پرتأمل، ... و الا فطرت، بخشنده عالي‌همت ... تا مردم عالم از حكومت و سلطنت و رعيت‌پروري و اخلاق و الطاف ايشان خوشحال و مرفه الحال گشته دعا و ستايش نمايند و فقرا و مساكين بدولت ايشان در مهد امن‌وامان بوده باعث نجات دنيا و آخرتشان باشد نه آنكه ظالم طبيعت، بي‌رحم، بي‌كرم، بي‌انصاف، بي‌مروت و بخيل ترشروي و رذل، پست و دون‌همت بددهن دشنام‌ده زبون‌كش خانه‌خراب‌كن كه چشم بر مال رعيت و عجزه سياه كند، و چغول دوست و بدنفس نگهدار، بي‌درد جفاپيشه و از آه مظلومان بي‌انديشه ...» «1»
______________________________
(1). از رساله انارجاني تصحيح سعيد نفيسي، نقل از: فرهنگ ايران‌زمين، ج 2، ص 339
ص: 213

مشورت با ارباب اطلاع‌
محمد بن هندوشاه نخجواني در فصل يازدهم كتاب خود خطاب به زمامداران و مديران كشور چنين مي‌نويسد: «مشاورت در كليات امور وظيفه امرا و وزرا و ايناقان و اركان دولت است با جمعي از حكما و اكابر در تدبير مال و حفظ ملك و ترتيب لشكر و دفع دشمن ... چه پادشاهان بزرگ مشورت را با اصحاب راي و ارباب رؤيت به غايت معتبر دانسته‌اند و چون مستشار يعني آنك با او مشورت كنند و رأي او طلبند در محل اعتماد بوده، از رأي او تجاوز ننموده‌اند و آن را دستور كارنامه اعمال ساخته.» سپس مي‌نويسد كه مستشاران و مشاوران شاه بايد از لحاظ مالي و جاني تأمين كامل داشته باشند تا بتوانند با فراغ‌بال و آسايش خيال در مسائل و مشكلات مملكتي بينديشند و بهترين وسايل و راهها را براي توفيق در امور، به پادشاه اعلام دارند. چه «مشورت پناهي‌ست از پشيماني و اماني‌ست از ملامت مردم ...
المشورة لقاح العقول ... يعني مشورت، آبستن گردانيدن عقول است يعني عقلي ديگر اضافت كردن صواب است كه هرگز خطا نگويد ... مرد چون با كسي كه او را تدبير و رأي راست باشد مشورت كند و با مشورت او كار كند و از دوست عاقل نصيحت طلبد و بنياد كار بر آن نصيحت نهد، حزم ازو فوت نشود و خصم هرگز درو نرسد و برو غالب نگردد ... بر مستشير لازم كه از اشارت مستشار تجاوز نكند و بر مستشار واجب، و اگرچه خصم بود، كه در استشارات امين باشد و از خيانت محترز كه پيامبر (ص) فرمود المستشار مؤتمن.» «1»
محمد بن هندو شاه در جاي ديگر مي‌نويسد: «بدحال‌ترين مردم كسي‌ست كه بواسطه گمان بد كه او را باشد، بر هيچ‌كس اعتماد نكند ... هركس به بدگماني در حق مردم مبتلا شود، غموم و هموم او را به درازي انجامد. و آنكس كه در حق مردم نيكوگماني كند، نفس خود را راحت داده باشد ... هركس كه با عقلا مشورت بسيار كند، اگر بعد از مشورت او قضيه به صواب پيش آيد، جهت خود مادح و ستاينده كم نيابد و اگر خطايي پيش آيد ... بواسطه آنك با عقلا مشورت كرده او را معذور دارند.» «2» نخجواني در جاي ديگر، بار ديگر زمامداران را از استبداد و خودسري برحذر مي‌دارد و به آنان مي‌گويد «... چون با عاقل مشورت كني عقل او كه ماده تصرف و تدبير است از آن تو شود و از مزلقه استبداد خلاصي يابي ... نفس خود را در مخاطره انداخت كسي كه به رأي و فكر خود مستغني شد و با عاقلي مشورت نكرد ... در امثال عرب آمده است المشورة راحة لك و تعب علي غيرك» «3» در جاي ديگر مي‌نويسد: «... چون تو را انديشه در پيش آيد به عزم حزم دل بر كار نه و فساد رأي آن است كه صاحب رأي در فكر خود متردد باشد، و روزي كه بر دشمن ظفر يافتي بر قدرت خود اعتماد مكن و او را مهلت مده و برو پيشي‌گير از آنكه اين قدرت كه امروز تراست و فردا او را باشد. و شايد كه بر تو ابقا نكند «4» مشاورت با عاجز،
______________________________
(1). دستور كاتب، پيشين، ج 1، ص 179 و 181 به بعد
(2). همان، ص 187
(3). همان، ص 202
(4). همان، ص 204
ص: 214
غايت مرتبت عجز است و حزم آن است كه چون قصد امري كردي بي‌توقف آن را از قوت به فعل رساني.» «1»
نخجواني سپس، از خطر ترديد و تزلزل سخن مي‌گويد و خطاب به ارباب قدرت مي‌گويد: «... چون با كسي مشورت كني، بعد از آنك رأي بر امري صحيح قرار گرفته باشد، مشورت را ديگر باره تازه مكن و از سر مگير ...» «2»
همچنين در جزء اول كتاب دستور الكاتب نخجواني در پيرامون لزوم مشورت در كارها به تفصيل سخن رفته است:
«... چون مباني دين و دولت بي‌تأسيس اركان مشاورت استحكامي نمي‌يابد ... اگر در كليات قضايا با ثواقب افكار عقلا رجوع كنند از منهج احتياط و كارداني بعيد نباشد چه حضرت رب العالمين، سيد المرسلين را ... به حكم و شاورهم في الامر، امر فرمود كه با صحابه در كارها مشورت كند تا امت خود را امتثال آن حكم مستغني ندانند ... «3»
امير المؤمنين علي رضي اله عنه گفت نعم الموازرة المشاوره، و بئس الاستعداد الاستبداد يعني چه نيكو وزير گرفتنيست مشورت كردن و چه بد استعداديست به خودي خود به كاري قيام نمودن و در صد كلمه فرموده لا صواب مع ترك المشورة ترجمه برين موجب است:
مشورت ره بر صواب آمددر همه كار مشورت بايد
كار آنكس كه مشورت نكندنادره باشد ار صواب آيد در جريان حمله مغول به ايران، چنان‌كه در جلد دوم اين كتاب ديديم، بيش از پيش وضع اجتماعي، اقتصادي و اخلاقي مردم ايران رو به فساد و تباهي نهاد و آثار شوم اين حمله بدفرجام در عهد تيموريان و صفويان و قرون بعد آشكار گرديد. اينك نمونه‌يي چند از جمود فكري، و ظلم در آن ايام:
رفتار يكي از غلامان درباري: ابن عربشاه ضمن تاريخ عهد تيمور مي‌نويسد تني چند از مردم وي به بازي نرد سرگرم بودند، آنان را در نقش مهره‌ها خلاف افتاد. يكي از بازيكنان به سر تيمور سوگند ياد كرد كه نقش مهره چنين‌وچنان بوده است. ديگري دست برآورد سيلي محكمي به روي او زد و ناسزا گفت. چنان‌كه گويي يحيي نبي يا زكريا را سربريده يا شريعت محمدي، يا موسي نبي را بر آدم ابو البشر مقدم شمرده است. و گفت: «اي فلان فلان‌زاده ترا جسارت و گستاخي بدانجا رسيده است كه نام تيمور را بر زبان مي‌راني؟ ترا نشايد كه چهره بر خاك راه او سايي تا چه رسد كه به سرش سوگند ياد كني ...» «4»
«در ميان حكمرانان فارس امير مبارزالدين محمد از جهت فسق و فجور، عوامفريبي و دشمني با عقل و منطق، از ديگران ممتاز است.» امير مبارزالدين
______________________________
(1). همان، ص 206
(2). همان، ص 207
(3). دستور الكاتب، جزء يكم، ص 181 به بعد
(4). عجايب المقدور، ص 306
ص: 215
در 700 هجري از خانداني كه «منصب راهداري ولايات» داشتند «1» دنيا آمده و در جواني ابتدا حكومت ميبد يزد را عهده‌دار بود و اندك‌اندك طي مدتي قريب چهل سال در دستگاه ايلخانان مغول به ترقياتي نايل مي‌شود و سالها در يزد و كرمان حكومت رانده و پس از قتل ابو اسحاق، فارس را نيز ضميمه قلمرو خود مي‌سازد.
وي مردي است خوش‌طالع، بي‌ادب، عامي و بي‌تربيت. دشنامهايي بر زبان مي‌راند كه «استربانان هم از گفتن خجالت مي‌كشند» «2» بي‌اعتدال و سبك مغزست. زماني به افراط در مي‌خوارگي و فسق و فجور مايل مي‌شود و زماني برعكس، كار را بدانجا مي‌كشاند كه به قول معين يزدي مورخ شخصي او «هاي و هوي مستان به تكبير خداپرستان مبدل مي‌شد. گلبانگ مي‌خواران به دعاي دينداران عوض يافت و چهره مبارك كه افروخته جام مدام بود، سيماي متعبدان گرفت و خاطر شريف كه به نشئه شراب فرحان مي‌گشت نشاط للصائم فرحتان يافت» «3» در همين اوان است كه براي تكميل توبه خود با يكي از بازماندگان خلفاي عباسي در مصر بيعت مي‌كند و به حج روانه مي‌شود تا يك موي رسول (ص) را كه در خاندان يكي از سادات آن شهرست به چنگ آورد و توفيق يابد. «4» و پس از جنگيدن با بعضي از طوايف منحط مغول، ادعا مي‌كند كه چون اجداد اينان زماني بت‌پرست بوده‌اند، پس هنوز هم كافرند. فقهاي چاپلوس و مفتيان جيره‌خوار نيز فتوا مي‌دهند كه آنچه حضرت مي‌فرمايد عين صواب است و اينان كافر و بت‌پرستند. «5» در نتيجه به خود لقب غازي اسلام مي‌دهد ... شخصا امر به معروف و نهي از منكر مي‌كند و خم مي‌شكند و شرابخواران را حد مي‌زند، و عاقبت اين تعصبات عاميانه و تزويرهاي آزادي‌كش را با جنايتي موحش تكميل كرده و به دركات پست استبداد و توحش فرومي‌افتد و به عنوان اين‌كه كتب فلسفه «مضل» و بعضي كتب «محرمة الانتفاع» است به سوختن و شستن چند هزار مجلد كتاب فرمان مي‌دهد.» «6»
متشرعين آدم‌كش: يكي از قهرمانان آدم‌كشي امير محمد مظفر است. پسر صدر الدين عراقي كه همواره ملازم او بود، گفته است: «من به كرات مشاهده كردم كه در حين قرآن خواندن،
______________________________
(1). دكتر محمد معين حافظ شيرين‌سخن، تهران، 1319، ص 226
(2). دكتر غني، تاريخ عصر حافظ، تهران، 1321، ص 186
(3). معين الدين يزدي، مواهب الهي، به اهتمام سعيد نفيسي، تهران 1326، ص 106
(4). تاريخ عصر حافظ، ص 173
(5). همان، ص 80
(6). ابو القاسم انجوي شيرازي ديوان خواجه حافظ شيرازي، تهران 1345، مقدمه (به اختصار)
ص: 216
بعضي ارباب جرايم را به پيش جناب مبارز مي‌آوردند و او ترك قرائت قرآن مي‌داده ايشان را به دست خود مي‌كشت، همان دم بازآمده به تلاوت مشغول [مي‌شد].» از عماد الدين سلطان محمود منقول است كه گفت: «آقاام شاه شجاع روزي از مبارزالدين سؤال كرد كه شما به دست خود هزار آدمي كشته باشيد؟» گفت: «نه ليكن ظن من آن است كه عدد آن جماعت به هشتصد رسيده باشد.» «1»
حافظ شيرازي ظاهرا در مقام اعتراض به سفاكي و ستم‌پيشگي سلطان احمد جلاير، چنين مي‌گويد:
شاه را به بود از طاعت صد ساله و زهدقدر يك روزه عمري كه در او داد كند مولوي در مذمت سنتهاي بد مي‌گويد:
هر كه او بنهاد ناخوش سنتي‌سوي او نفرين رود هرساعتي
نيكوان رفتند و سنتها بماندوز لئيمان ظلم و لعنتها بماند

مشكلاتي كه پس از مرگ يا قتل سلاطين پديد مي‌آمد

عدم ثبات: رشيد الدين فضل اللّه در مقدمه جامع التواريخ به آشفتگي اوضاع سياسي و اجتماعي و فقدان سازمان اداري و انتظامي ثابت، در ايران اشاره مي‌كند و مي‌نويسد همين‌كه پادشاهي مي‌مرد يا سلسله‌يي منقرض مي‌شد، مدتها قتل و غارت و ناامني و گراني و درهم ريختگي در امور مختلف مشهود بود: «... در هرانقلابي چه مايه اضطراب و بولغاق (يعني آشفتگي) اتفاق مي‌افتاد و از التهاب آتش فتنه تيغ آبگون چند خون بر خاك مي‌ريخت و چند سر بر باد مي‌داد و بازار تاراج رواج يافته، اجناس و انواع هرمتاع كساد مي‌پذيرفت و خان‌ومان بسياري معتبران و اعيان زمان به واسطه قتل و نهب منقلع و مستأصل مي‌گشت، تا بعد از آن جلوس پادشاهي مي‌شد و مع هذا مدتي مديد، قواعد آن كار متزلزل بود ...» «2»
خطر حكومت فردي: چنانكه مي‌دانيم تيمور كه يكي از ديكتاتورهاي بنام شرق است به خوبي مي‌دانست كه پس از وي امپراطوري عظيم او در اثر اختلافات فراواني كه بين بازماندگانش وجود دارد، از هم خواهد پاشيد. حكايت زير كه مربوط به خواجه احرار است به بهترين وجهي خطر حكومتهاي فردي و سست‌بنياني را كه ريشه تشكيلاتي و اجتماعي ندارند، آشكار مي‌كند. بارتولد مي‌نويسد: «به مناسبت روز تولد خواجه احرار، مجلس جشن و سرور برگزار شده بود. موقعيكه مجلس داشت گرم مي‌شد خبر مرگ تيمور به اطلاع حضار رسيد و چنان هيجان عجيبي در مجلس و مجلسيان به وجود آورد كه ديگهاي خوراك را رها كرده به كوهساران متواري شدند ... زيرا مردم مي‌دانستند كه بمحض وفات تيمور براي تصاحب تاج و
______________________________
(1). روضة الصفا
(2). تاريخ اجتماعي دوره مغول، به اهتمام امير حسين جهانبگلو، ص 365
ص: 217
تخت ميان فرزندان وي جنگ در خواهد گرفت و دوران امنيت و آرامش سپري خواهد شد.» «1»
جوزافابار بارو مي‌نويسد: «چون به تبريز رسيدم چنان سلطان حسن بيگ (اوزون حسن) را بيمار يافتم كه در شب ديگر كه عيد خاچ‌شويان بود، درگذشت، و چهار پسر از وي به جاي ماند، سه تن از يك مادر و يك تن از مادر ديگر. همان شب آن سه تن، چهارمي را كه نابرادري ايشان و جواني بيست ساله بود خفه كردند و سپس مملكت را بين خود تقسيم نمودند. پس از آن برادر دوم، برادر بزرگتر را به كشتن داد و خود پادشاه شد.» سپس جوزافا از آشفتگي اوضاع مملكت در آن دوره سخن مي‌گويد و مي‌نويسد براي جلوگيري از خطر، جامه‌هاي ژنده پوشيدم و از بيم كشمكشهاي داخلي شب و روز با اسب شتابان مي‌رفتم ... «2»
زندگي خصوصي سلاطين غالبا توأم با هراس و نگراني بود. و همان‌طور كه به آساني و با كمترين سوءظني مردم را به كشتن مي‌دادند، ممكن بود به آساني مورد سوء قصد دشمنان نيز قرار گيرند. پيترودلاواله كه سالها از عمر خود را در عهد شاه عباس در ايران سپري كرده است، مي‌نويسد: «در اتاق يا چادر كه شاه در آن مي‌خوابد، هميشه هشت الي ده بستر آماده مي‌كنند تا او در هركدام مايل باشد بتواند بخوابد. و هيچ‌كس نمي‌داند شاه كدام يك از آنها را براي خوابيدن انتخاب كرده است. به علاوه ممكن است در ظرف يك شب به تعداد دفعاتي كه از خواب بلند مي‌شود بستر خود را نيز عوض كند. و اين عمل شاه به منظور اجتناب از سوء قصد صورت مي‌گيرد تا بلائي كه در زمان حيات پدرش بر سر برادر بزرگ وي آمده بر او نازل نشود.» «3»
اين مشكلات تا پايان حكومت قاجاريه مكرر ديده شده است. در ايران به علت فقدان احزاب و سازمانهاي سياسي و اجتماعي و نبودن تشكيلات اداري صحيح، با مرگ هرپادشاه امنيت و آرامش در سراسر كشور متزلزل مي‌گرديد و حكومت فئوداليته با تمام عوارض و آثار آن ظهور مي‌كرد. فريزر ضمن گفتگو از مرگ فتحعلي شاه مي‌نويسد: «مردم همه از مرگ شاه در وحشت هستند. آنهايي كه مي‌توانند، براي خود سلاح و وسايل دفاع تهيه نمايند، از خريدن آن كوتاهي نمي‌كنند قيمت باروت خيلي ترقي نمود. مكنايل به من گفته است وقتيكه در خلوت به دربار شاه مي‌روم، مشاهده مي‌كنم كه همه مشغول تهيه سلاح مي‌باشند و دكانهاي اسلحه‌فروشي پر از جمعيت است. مردم همه براي خود و كسان خود اسلحه تهيه مي‌كنند. در ظاهر چيزي اظهار نمي‌نمايند، پيداست كه هركسي به فكر حفظ خويش است. مثل اين است كه هركس از همسايه خود وحشت دارد. حتي در ميان طبقات عالي اتحاد و صميميت وجود ندارد. سوءظن و وحشت از گفتار و كردار و اطوار هركس پيداست.» «4»
ناديده گرفتن حقوق و آزاديهاي فردي و اجتماعي: در دوره قرون‌وسطا، هيچ
______________________________
(1). الغ بيگ و زمان او، پيشين، ص 92
(2). سفرنامه و نيزيان، پيشين، ص 103
(3). سفرنامه پيترودلاواله، ص 85
(4). تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس، پيشين، ص 330 (باختصار)
ص: 218
اصل و قانوني كه از حقوق فردي و اجتماعي افراد حمايت كند وجود نداشت. زورمندان به خود اجازه مي‌دادند كه نه تنها افراد معين، بلكه سكنه شهري را براي تأمين منافع مادي خود مورد نهب و غارت قرار دهند. در ضمن مطالعه حكومت يراق خان نبيره جغتاي خان، مي‌خوانيم كه وي پس از فرار از معركه جنگ، به سمرقند رسيد و پس از مشورت با هم‌رزمان، گفت: «رأي من اين هست كه سپاهيان خود را مأمور تاراج شهرها و قصبات ماوراء النهر سازيم تا از اين راه شادمان و آبادان شوند.» امرا اين تدبير را مستحسن داشته، زبان به دعا و ثنا گشادند. چه غايت شادماني و كمال كامراني اهالي قلماق و دشت قبچاق، منحصر در غارت و تاراج و شلتاق است. القصه يراق حكم كرد كه مردم بلده سمرقند عريان با زن و فرزند از شهر بيرون روند كه لشكر، بي‌برگ و نوااند. به شهر درآمده آنچه خواهند بربايند. اكابر و اشراف به قدم تضرع و زاري پيش آمدند و مالي بيش از اندازه همراه خود آوردند. «1»
مظالم امرا: جوزافاباربارو در سفرنامه خود مي‌نويسد: «جهانشاه (جهانشاه قراقوينلو) يك بار اصفهان را تصرف كرد و مردم را به فرمانبرداري خواند. چون دوباره مردم شوريدند، لشكري به اصفهان فرستاد و فرمان داد كه شهر را غارت كنند و بسوزانند، و هريك از سپاهيان در بازگشت سر بريده‌اي همراه بياورند. و لشكريان اين فرمان را اجرا كردند. چنان‌كه از كساني كه در آن لشكركشي شركت كرده بودند، شنيدم كه هركس نتوانسته بود سر مردي را ببرد، سر زني را بريده و موهايش را تراشيده بود تا فرمان شاه را اطاعت كرده باشد و آن لشكر به امر شاه، همه شهر را ويران كردند. با اين همه يك ششم آن اكنون مسكون است ...» «2»
فقدان تأمين اجتماعي: در تاريخ ايران بعد از اسلام هروقت قدرت مركزي نقصان مي‌يافت، فئودالها و اشرار و ياغيان محلي قد علم مي‌كردند و به قتل و غارت و چپاول اموال مردم دست مي‌زدند. از جمله پس از مرگ شاه طهماسب، به علت بي‌كفايتي سلطان محمد خدابنده، تركمانها دست تعدي به سوي مردم دراز كردند «در يكي از پيكارهاي محلي سيصد تن از مردم كاشان غافلگير گشته به چنگ دشمن افتادند. تركمانها همه اسيران را گردن زده سرهاي بريده را بر كنگره‌هاي قلعه جلالي آويختند. پس از سه روز به مردم شهر گفتند اگر سرهاي كشته شدگان را مي‌خواهيد، بايد براي هريك سر، سه عدد خربوزه سياه‌پوست به قلعه بياوريد و سر را بگيريد.
اموال مردم را هرچه در ظاهر بود غارت نمودند و آنچه را هم پنهان كرده بودند، با شكنجه و عذاب از نقبها و دخمه‌ها بيرون آوردند. دست آخر نيز خانه‌ها و كاروانسراهاي تجارتي را خراب كرده از بيخ و بن ويران نمودند.» «3»
در تاريخ اشعيا، مورخ ارمني به مطالبي برمي‌خوريم كه حكايت از ستمگري مأمورين و
______________________________
(1). روضة الصفا، پيشين، ج 5، ص 285
(2). سفرنامه ونيزيان، ترجمه دكتر اميري، پيشين، ص 81
(3). مأخوذ از: نقاوة الآثار
ص: 219
فقدان حقوق و آزاديهاي فردي و اجتماعي در محيط ايران مي‌كند. هرچند آثار اين مورخ خالي از مبالغه نيست، ولي در هرحال مناظري از بي‌عدالتيهاي اجتماعي را در اواخر عهد صفويه نشان مي‌دهد: «... شاه سلطان حسين از يك دختر گيلك خوشش آمد، دستور داد چند دختر به همان شكل و صورت پيدا كنند و براي حرمسرايش بياورند. عمال و عوانان همه جا دنبال دختران گشتند و به دروغ آواز درافكندند كه عده‌اي ازبك، شيعه شده‌اند و بايد دختران ايراني به آنها شوهر كنند و به آنها زبان فارسي بياموزند. آن‌وقت همه جاي به جستجوي دختر برآمدند، دختران مردم را گرفتند و بعد از آن‌كه مبلغي از پدر و مادرهايشان بستدند، آنها را آزاد كردند. چنان كه تنها حاكم «ايروان» پانصد دختر و دوشيزه را به اين بهانه گرفته بود و تا از كسانشان پولي نگرفت آنها را رها نكرد. مي‌گويند بعضي از اين دخترها را كه كسانشان پولي ندادند يا نداشتند كه بدهند، پيش شاه فرستادند و او چون آنها را نپسنديد، همه را به نوكران و غلامان خويش داد ...» «1»
كشتارهاي فجيح در عهد صفويه: تنها شاه اسمعيل اول در خون‌ريزي بي‌باك نبود بلكه شاه اسماعيل دوم در آغاز سلطنت چون به جهاتي از طايفه صوفيه بيمناك بود، «جمعي از سرداران بزرگ قزلباش را به كشتن آن طايفه مأمور كرد. در همان حال نيز گروهي، از سرداران چركس به كشتن عمزادگان و برادران و برادرزادگان خويش فرستاد و در آن روز شش تن از شاهزادگان صفوي را به فرمان وي در قزوين كشتند. از صوفيان بيچاره نيز هزار و دويست تن به هلاكت رسيدند و معلوم شد كه شاه اسماعيل سرداران قزلباش را به كشتن صوفيان سرگرم كرده است تا كشتن شاهزادگان به آساني صورت پذيرد. در همان روز مأموراني هم براي كشتن ساير شاهزادگان صفوي از خرد و بزرگ به ولايت ايران روانه كرد و از دودمان شاهي تنها محمد ميرزا را كه با وي از يك مادر بود با فرزندان او زنده گذاشت ... ظاهرا در كشتن ايشان از مادر شرم داشت.» در يكي از اسناد كتابخانه واتيكان كه گزارشي از زمان سلطنت شاه اسماعيل دوم است، نوشته‌اند كه «... او بسياري از سران و حكام را براي آزمايش كردن شمشير خود به دست خويش كشت. در حدود دوازده هزار تن به دست او يا به دست امراي او كشته شدند، گذشته از كساني كه گويا تبعيد كرد.» «2»
اولئاريوس سفير دولك هلشتاين كه در زمان شاه صفي به ايران آمده است، در سفرنامه خود مي‌نويسد: «... تمام دوستان و بستگان برادرش حيدر ميرزا و كساني را كه محرك به حبس افتادن وي شده بودند، كشت. يك بار نيز براي اين‌كه از احساسات بزرگان و امرا درباره خويش آگاه شود، شهرت داد كه مرده است. سپس كساني را كه از اين خبر دروغ اظهار شادماني كرده بودند، هلاك كرد ... به قدري در كشتار نزديكان افراط نمود كه خواهرش پريخان خانم از بيم جان خود به كشتن او همت گماشت و اين كار چنان با مهارت صورت گرفت كه هنوز كسي نمي‌داند كه
______________________________
(1). دكتر زرين‌كوب، يادداشتها و انديشه‌ها، به كوشش عنايت اللّه مجيدي، تهران، طهوري، 1351، ص 198
(2). تاريخ كشيشان كرمليت، ج 1، ص 57
ص: 220
او را چگونه كشتند ...» «1»
نمونه ديگري از ظلم و استبداد: شاه سليمان صفوي «شيخعلي خان را احضار داشته به او فرمود بايد تغيير در حالت خود داده با من در شراب موافقت كني، شيخعلي خان در جواب گفت: «نشأه شراب بانشأه جواني مناسب است و زندگي و رفتار من بايد موافق پيري باشد.» شاه سليمان فرمود: «بايد جامي شراب يا مقدار معجون نشاط صرف كني.» پير بيچاره معجون را قبول كرد، و چون برخلاف عادتش بود، اطوار ناهنجار از او بروز نمود. پادشاه بخنديد و اهالي دربار را خواسته، وزير بي‌نظير را ملاحظه كردند. پس فرمود تا ريش او را تراشيده به خانه‌اي بردند. چون به هوش آمد و واقعه را دانست، از خدمت وزارت استعفا نمود.» «2»
در محاصره اصفهان محمود افغان به بهانه‌اي ارمنيان جلفا را تهديد به قتل عام كرد. چون روحانيون به وساطت برخاستند، محمود از سر قتل آنان درگذشت، صد و بيست هزار تومان جريمه مطالبه نمود. در اثر جزع و اصرار بسيار، سرانجام قرار شد ارمنيان هفتاد هزار تومان بدهند «مأمور محمود كلانتر و بزرگان جلفا، دور خانه‌ها راه افتادند و از هرخانه هرآنچه جواهر، مرواريد، طلا، نقره و پارچه‌هاي زري بود، بگرفتند و همه را در جايي جمع آوردند. پارچه‌هاي زري را كه با تارهاي سيم و زر بافته شده بود، ربع قيمت واقعي به حساب آوردند. جواهرات و مرواريدها و طلاها هرچه بود، همه را با ترازوي علافي كه با آن جو مي‌كشند، وزن نمودند و هر مثقال را برابر هزار دينار قيمت حساب كردند. به اين معني كه آنچه در واقع بيش از بيست هزار تومان ارزش داشت، فقط نه هزار تومان براي آن ارزش قايل شدند ... آنان همچنان شصت و دو دختر از جلفا بردند و پس از اين‌كه مدتي آنها را نگاه داشتند، پنجاه تن را آوردند و دوازده تن ديگر را به عنوان زنهاي خويش نگاه داشتند.» «3»

فرمان منع ورود امراي عظام و مقربان و ملازمان پادشاهي به خانه و كاشانه مردم‌

قدرت سلاطين: در تمام دوره قرون‌وسطا نه تنها سلاطين، بلكه كليه امرا و مقربان و ملازمان پادشاهي مي‌توانستند بر مال و جان مردم تعدي و تجاوز كنند و حتي مأمورين دولت به خود حق مي‌دادند كه به عنف در خانه و كاشانه مردم سكني گزينند. در چهل‌ستون اخلاق بين گنبد نظام الملك و چهلستون سلجوقي مجاور آن، لوح سنگي به طول يك متر و عرض هفتاد و دو سانتيمتر نصب شده كه به خط ثلث برجسته چنين نوشته شده است «فرمان همايون
______________________________
(1). زندگي شاه عباس اول، ج 1، ص 223، همين كتاب، ص 29
(2). فارسنامه ناصري، پيشين، ص 154
(3). دكتر باستاني پاريزي، سياست و اقتصاد صفوي، پيشين، ص 343 به بعد، نقل از سقوط اصفهان، ص 49
ص: 221
شد آنكه چون حضرت ملك ذو الجلال و خداوند لم يزال ... پادشاهي عرصه جهان ... به القاب همايون ما موشح و مزين ساخته، مقرر داشتيم كه من بعد هيچ آفريده از امراء عظام و مقربان كرام و ملازمان درگاه فلك احتشام و قورچيان ظفر فرجام، خلاصه غلامان و ملازمان بيوتات شريفه از هرطايفه و طبقه هركه بوده باشد، در خانه احدي نزول ننموده، پيرامون نگردد. و هر كس در هرخانه نزول داشته باشد، در روز بيرون رفته و توقف ننمايد تا همگي به فراغت خاطر در خانه و مكان خود ساكن بوده دعا به دوام دولت ابدي الاتصال ما نمايند.
فرمان ديگري مربوط به سال 911 هجري در دست است و به موجب آن شاه اسماعيل صفوي پس از مقدمه‌اي مي‌نويسد: «من بعد هركس كه بر خانه‌ها و محلات اصفهان و سكنه آنها چيزي حواله نمايد، يا هركس كه دهد و ... ستاند واجب القتل باشد. خلاف‌كننده در لعنت خدا و رسول و به عتاب شاهي گرفتار.» «1»
(قسمتي از اين فرمان لا يقرء است)

آيين مملكتداري به نظر شاه تهماسب صفوي‌

آيين شاه تهماسب صفوي در قانون سلطنت: «حكم جهان‌مطاع عالم مطيع از منبع عاطفت و معدن رأفت شاهنشاهي شرف نفاذ يافت كه منتسبان درگاه سلاطين سجده‌گاه و كارگزاران بارگاه خلايق اميدگاه از برادران و فرزندان عالي‌تبار و بيگلربيگيان و ولات و خلفا و سرداران و امرا و خوانين معظم و ساير منصبداران و وزراء و مستوفيان و ضابطان و عاملان جزء كل و كوتوالان قلاع و سفيدريشان اويماقات و كلانتران و كنجدايان و راه‌داران و جمهور ملازمان استان خلافت نشان و منتظمان مهام اقطاع و اصقاع فرمان‌پذير بوده بدانند ... اين دستور العمل را كه الحال از موقف جلال، عز اصدار مي‌يابد، در انتظام احوال عباد و بلاد پيش نهاد و مدار عليه نموده، سر موي انحراف نورزند و در عهده شناسند.
اول- به طريق اجمال آن‌كه در جميع كارها از عادات و معاملات و عبادات رضاي الهي را جويا بوده و نيازمند درگاه ايزدي باشند و خود را و غير خود را تا توانند همت بر آن گمارند كه منظور نداشته خالصانه شروع در آن كار كنند.
دوم- ديگر آن‌كه خلوت دوست نباشند كه اين رسم درويشان صحراگزين است و پيوسته عام‌نشين و در كثرت بودن عادت نكنند كه طريق
______________________________
(1). گنجينه آثار تاريخي اصفهان، تأليف دكتر لطف اللّه هنرفر، ص 83 و 77
ص: 222
بازاريان است. و بالجمله ميانه‌روي به كار برند و سررشته اعتدال از دست ندهند.
سوم- و بزرگ كرده‌هاي ايزد را از عقلاء و علماء عالي‌مقدار درست‌كردار عزيز و محترم دارند.
چهارم- بيداري صبح و شام و نيم‌شب و روز عادت كنند.
پنجم- در هنگامي كه كار خلق خدا نباشد، به مطالعه كتب ارباب صفوت و صفاء مثل كتب اخلاق كه طب روحاني است مشغول و به تعطيل و آسايش و راحت‌طلبي اصلا خو نكنند كه نه حال اموات و نسوان است نه عادت مردان و زندگان.
ششم- و در كارها صلب و فراخ حوصله باشند تا به مهام كثيره خطيره و تسويلات ارباب تزوير و خداع از جا نروند كه بهترين عبادات الهي در نشاء تعلق سرانجام مهام خلايق است كه دوستي و دشمني و خويشي و بيگانگي را منظور نداشته، كار همه به خوشنودي و دل‌آسايي به تقديم رسانند.
هفتم- و به فقيران و مسكينان و محتاجان به تخصيص گوشه‌نشينان و مجردان كه در خروج و دخول بسته‌اند و زبان خواهش نمي‌گشايند، به قدر طاقت احسان و امداد كنند.
هشتم- و تقصيرات و زلات و جرايم مردم را به ميزان عدالت سنجيده پايه هريكي را به جاي خود دارند و به اين ميزان عدالت، اساس پاداش هريكي نمايند و به دل دقيقه‌شناس دريابند كه از بين گروه، كدام تقصير پوشيدني و گذاشتني است و كدام گناه پرسيدني و سزا دادني كه بسا تقصير اندك سزاي جزاي بسيار است و بسا تقصير بسيار اغماض كردني است.
نهم- و متمردان را به نصيحت و بلاغت و به درشتي و هيبت به تفاوت مراتب رهنموني كند و چون از نصيحت و تدبير گذرد، به بستن و زدن و بريدن عضو نسبت به تباين مدارج عمل نمايند و در كشتن دليري نكنند و تأمل فراوان به جاي آورند كه نتوان سركشته پيوند كرد و تا توانند مستحق كشتن را به درگاه آسمان جاه فرستند و يا حقيقت آن را معروض دارند ... و اگر در نگاهداشت آن متمرد فتنه‌اي يا در فرستادن او فسادي باشد، در آن صورت او را از هم گذرانند و در سياست گاه، عبرت بدكاران گردانند.
دهم- و از پوست كندن و سوختن و عقوبتهاي سخت سلاطين كبار احتراز نمايند و سزاي هريكي از طبقات مردم فراخور حالت او باشد كه عالي فطرت را، نگاه تند برابر كشتن است و پست همت را لت كردن سودمند نه.
يازدهم- و هركس را كه بر عقل و كياست و ديانت او اعتماد باشد،
ص: 223
رخصت دهند كه آنچه ناشايسته از ايشان بينند كه به رغم خود بد داند، در خلوت بگويند.
دوازدهم- و اگر احيانا گوينده غلط كرده باشد او را سرزنش ننمايند كه سرزنش سد راه گفتن است.
سيزدهم- و هركس را كه ايزد متعال اين توفيق داده باشد كه خودبه‌خود نقص ناقصان را اظهار كنند عزيز و محترم دارند.
چهاردهم- و نيك‌انديشي كه زيان خود براي نفع ديگران گزيند حكم كبريت احمر را دارد.
پانزدهم- و خوش‌آمد دوست نباشند، كه بسا كارها از خوش‌آمدگويان تباه مي‌نمايد و يك‌بارگي هم به اين طبقه اگر از حد اعتدال نگذرانند بد نباشند.
شانزدهم- و در داددهي و پرسش دادخواه، خود به نفس خود به قدر وسع قيام نمايند.
هفدهم- و اسامي داوطلبان را به ترتيب آمدن نوشته مي‌پرسيده باشند تا پيش آمده، محنت انتظار نكشند.
هجدهم- و هركه بدي از كسي نقل كند، در سزاي آن شتاب‌زدگي ننمايند و تفحص كنند كه سخن‌ساز مفتري بسيار است و راست‌گوي نيك‌انديش كم.
نوزدهم- و هنگام غضب سررشته عقل از دست ندهند و به آهستگي و بردباري كار كنند و چندي از آشنايان و ملازمان خود را كه بر فزوني خرد و اخلاق ممتاز باشند مختار گردانند كه در زمان هجوم غم و غضب كه عقلا خاموش مي‌شوند از كلمة الحق غفلت نورزند.
بيستم- و عذرنيوشي و اغماض نظر از تقصيرات، خوي خود كنند و مادامي كه منجر به فاسد نشود. اكثر افراد انسان بي‌گناه و تقصير نمي‌توانند بود و گاه از تنبيه دلير شوند و گاه به غيرت آوارگي اختيار كنند. جمعي باشند كه بي‌گناه تنبيه ايشان بايد كرد و بعضي باشند كه هزار گناه از ايشان بايد گذرانيد، سياست نازك‌ترين مهمات سلطنت است. به آهستگي و فهميدگي و فراست به تقديم رسانند.
بيست و يكم- و همواره از كل و جزوي احوال و اوضاع متعلقه به خود و حدود خود آگاه و خبير باشند كه پادشاهي و سرداري و حكومت عبارت از پاسباني است.
بيست و دوم- سوگندخور نباشند كه سوگند خوردن خود را به دروغگويي نسبت دادن است و مخاطب را به بدگماني متهم داشتن او.
ص: 224
بيست و سوم- به دشنام دادن عادت نكنند كه شيوه اجلاف و اراذل است.
بيست و چهارم- و در افزوني زراعت و استمالت رعيت و تخم و تقاوي دادن اهتمام نمايند كه سال به سال امصار و قري و قصبات افزون مي‌شده باشد و چنان آسان گيرند كه زمين قابل زراعت، همه آبادان شود.
بيست و پنجم- به جمع رعاياي ريزه فردا فرد برسند و غمخواري كنند.
بيست و ششم- و از قول و قرار به هيچ رسم و قول برنگردند.
بيست و هفتم- و قدغن نمايند كه سپاهي و غير آن در مساكن مردم بي‌رضاي ايشان هرگز فرود نيايند.
بيست و هشتم- و در كارها بر عقل خود اعتماد نكرده، مشورت با داناتري از خود كنند و اگر نيايند هم مشورت از دست ندهند كه بسيار باشد از ناداني راه حق و صواب يافته نشود.
بيست و نهم- و با بسيار كس مشورت در ميان ننهند كه عقل درست معامله، دان خدا داده است نه به خواندن و نه به روزگار گذراندن به دست افتد.
سي‌ام- و هركاري كه از ملازمان شود به فرزندان نفرمايند و هرچه از فرزندان شود خود متكفل آن نشوند ...
سي و يكم- و خيرانديشان هرطبقه را دوستدار باشند.
سي و دوم- و خواب و خورش از اندازه نگذرانند.
سي و سوم- و لجوج و مفسد و شرير و شديد العداوه نبوده، سينه را زندان كينه نسازند و ... خنده و هزل كمتر كنند.
سي و چهارم- و به آرايش بدن و نفاست جامه و لباس نپردازند.
سي و پنجم- و هركس از پايه استطاعت خود چيزي كمتر اختيار كند.
سي و ششم- و در ترويج دانش و هنر و كسب كمال اهتمام نمايند كه صاحبان استعداد از طبقات مردم ضايع نشوند.
سي و هفتم- و در تربيت خاندانهاي قديم همت گمارند.
سي و هشتم- و از سامان سپاهي و يراق غافل نباشند.
سي و نهم- و خرج كمتر از دخل كنند كه هركه را خرج از دخل زياد باشد، احمق است. هركه برابر باشد، چنان‌كه احمق نيست عاقل هم نيست.
چهلم- در عهد تخلف نورزد.
چهل و يكم- و درست قول باشد، خصوصا با متصديان اشغال سلطنت.
چهل و دوم- و بدذاتان و شريران را به خود راه ندهد، اگرچه اين جماعت از براي بدكاران ديگر خوبند، اما از ايشان مطمئن نمي‌تواند بود.
ص: 225
چهل و سوم- و سررشته حساب از دست ندهند و اين گروه را هميشه در دل خود متهم دارند.
چهل و چهارم- و از نزديكان و خدمتگاران خبردار باشند كه به وسيله قرب ستم نكنند.
چهل و پنجم- و از چرب‌زبانان نادرست كه در لباس دوستي كار دشمني مي‌كنند حذرناك باشند كه فسادها ازين رهگذر پديد مي‌آيد ...
چهل و ششم- و پيوسته از جاسوسان خبردار باشند.
چهل و هفتم- و به يك جاسوس خصوصي در مقام احتمال غرض اعتبار نكنند، كه راستي و بي‌طمعي كم‌ياب است.
چهل و هشتم- پس در هرامري چند جاسوس تعيين كنند كه از يكديگر خبردار نباشند و تقريرات هريك را جدا بشنوند و پي به مقصود برند.
چهل و نهم- و جاسوسان بايد غير معروف باشند.
پنجاهم- و سپاهيان را پيوسته ورزش فرمايند.
پنجاه و يكم- و به شكار و سير معروف نباشند، مگر به جهت ورزش سپاهيگري.
پنجاه و دوم- واحدي در كل ممالك غلات را از رعايا به طمع گراني انبار نكند.
پنجاه و سوم- و در امنيت طرق و شوارع چه در شوارع و چه در معمورها از كيسه‌بر، و شب‌دزد و رباينده اثر نگذاشته، براندازند.
پنجاه و چهارم- و هرچه گم شود يا به تاراج رود يا دزدان برند، پيدا سازند و الا خود، از عهده برآيند.
پنجاه و پنجم- و اموال غايب و متوفي از هردين و مذهب باشد تحقيق نمايند، اگر وارث داشته باشد به آنها گذارد و اگر وارث نباشد به امين معتمد سپارند ... هرگاه صاحب حق پيدا شود، به او وصول يابد ... مبادا سيرچشمي از ميان برخيزد.
پنجاه و ششم- و در ارزاني نرخها كوشش نمايند و نگذارند كه مال‌داران بي‌مصلحت دولت قاهره، به طمع آن‌كه كم‌كم گران‌فروشند، بسيار خريده و ذخيره نمايند.
پنجاه و هفتم- و رسم تجارت را از غلات ضروريه براندازند.
پنجاه و هشتم- و كمال پيروي نمايند كه اثري از شراب نباشد.
پنجاه و نهم- و خورنده و فروشنده و كشنده آن را چنان سياست نمايند
ص: 226
كه موجب عبرت ديگران گردد.
شصتم- و در غير نقاره خانه‌هاي همايون كه در ممالك محروسه است ديگر در جايي سرنا و ساز ننوازند و اگر معلوم شود كه احدي سازي ساخته، هر دف باشد مجرم است.
شصت و يكم- و در لوازم جشن نوروزي و عيدين و مولود و ساير اعياد متعارفه اهتمام نمايند.
شصت و دوم- و در روزهاي عيد در شهر نقاره نوازند.
شصت و سوم- و در هيچ وقت زن، بي‌ضرورت بر اسب سوار نشود و اگر چه ضرورت اقتضا كند ناممكن باشد برزين سوار نشود و لجام خود به دست نگيرد.
شصت و چهارم- و امردان و زنان هرچند عجوزه باشند، در كنار معركه‌هاي قلندران و بازيگران و امثال آن مقام نكنند. و اگرچه اصناف اين گروه را از معركه‌گيري منع نفرموده‌ايم، اما قدغن است، اطفال زياده بر دوازده ساله را در معركه با خود نياورند.
شصت و پنجم- و در هرشهر و قريه از ممالك محروسه تفحص كنند هر گاه طفلي يتيم مانده باشد و كسي از اقربا نداشته باشد كه پرورش او كند، اگر وضيع و خردسال است دايه معتمدي تعيين نموده و به او سپارند كه تربيت كند و بعد از رسيدن به سن تميز براي ذكور، معلم صالحي، از براي اناث زن بيوه عفيفه تعيين نموده اطفال ايتام را به ايشان سپارند كه تعليم و تربيت او كند و پسري كه آموختن پيشه و صنعتي مناسب و موروثي او باشد روز به كسب رفته شب نزد معلم آيد، و چون به سن رشد و بلوغ رسند، بر وفق شريعت غراذكور را به اناث نكاح نمايند و تعيين وظيفه معلم و مربي به قدر حال و اخراجات ضرورية اطفال نموده ماه به ماه عمال ديواني، هر محال از عين المال ديوان بلا تأخير به اطلاع حكام شرع و عرف همان شهر و محال برسانند و در نوروز هر سال براي اطفال و معلمين فردا فرد دو دست سراپا مناسب حال و در اول ميزان لباس زمستاني يك دست.
شصت و ششم- و در عروسي آنچه لايق حال او باشد، في الجمله تدارك مايحتاج زندگي همه از سركار ديوان اعلي سامان نموده مجري دانند. و اگر ايتام صد باشد و اگر يك، به همين دستور غلامان و كلانتران هرشهر و محال مقرري را رسانيده سررشته آن را سال به سال نام به نام به نظر اقدس رسانند.
شصت و هفتم- و دستور العمل دار القضاء آنچه متعلق بر آن است و
ص: 227
دستور العمل معاملات و ضوابط متعلق به آن را در ضمن دو طغرا فرمان همايون كه در سنه سابقه عز صدور يافته برقرار دارند.
شصت و هشتم- و بره و بزغاله مادام كه به شش ماه حلال نرسد، در هيچ مكان نه در خانه‌ها و نه در صحراها ذبح ننمايند و احدي مرض و بيم مرگ آن را عذر ذبح نسازد و اگر بميرد گو مرده باشد ذبح نكنند.
شصت و نهم- و صاحبان اموال و كرايه‌كشان بي‌ضرورت اتفاقيه به شتر زياده از يك صد من تبريزي و به استر زياده از هشتاد من و الاغان زياده از پنجاه من بار نكنند و بر هرباب آنچه به قانون اعتدال و انصاف نزديك‌تر باشد اختيار كنند.
مستوفيان عظام، اين فرمان واجب الاذعان را به ثبت دفاتر خلود نموده بيگلربيگيان و حكام و خلفاي عالي‌مقدار سواد آن را به اولوسات و قري و نواحي متعلقه به خود رسانيده مضمون مبارك آن را بشنوانند و در سر چهار شهر از امصار معتبره مشهوره عراق و آذربايجان همين فرمان اقدس را لوح سنگ خارا نقش، در محل شايسته نصب نمايند تا كارگزاران روزگار را هوش‌افزا و ازين خاندان نبوت ولايت قانون سلطنت به يادگار در جهان باشد.»
محمد تقي دانش‌پژوه ضمن مقدمه جامعي كه بر اين آيين‌نامه تاريخي نوشته مي‌گويد:
«آيين او كه ياد كرديم، فرماني است داراي هفتاد بند و دستورنامه اداري و سياسي اوست و درست مانند ياساي غازاني و چهل حكايت اوست كه در تاريخ مبارك غازاني نقل شده است و در آن از موسيقي و شراب منع شده است و دستور داده شده كه آنرا در چهار شهر عراق و آذربايجان در سنگ خارا نقش كنند و اين سنگ را در جاي مناسبي نصب نمايند.»
دانش‌پژوه يادآور شده است كه در فرمان نخستين شاه طهماسب دستور داده بود كه زنان رقاص در شهرهاي سر راه همايون در جلوي او پاي‌كوبي كنند. گويا از توبه نصوحي كه كرده بود بازگشته است. «1»
تذكره شاه طهماسب: از مطالعه تذكره شاه طهماسب مي‌توان كمابيش از طرز فكر و انديشه‌هاي سياسي و اجتماعي اين مرد بي‌هنر و نالايق پي برد. وي در صفحه چهارده كتاب خود اخي سلطان تكلو و دمري سلطان شاملو را كه در جنگ عبيد ازبك كشته شده بودند، مورد ملامت قرار مي‌دهد و مي‌نويسد: «بي‌رضاي من رفته بودند و مي‌خواستند كه رشيد و صاحب داعيه باشند، ندانستند كه كار به كوشش نيست.»
اي به كوشش فتاده از پي بخت‌بخت و دولت به كارداني نيست
______________________________
(1). نقل و تلخيص از مجله بررسيهاي تاريخي، شماره مسلسل 38، سال هفتم، شماره 1، صفحه 121 تا 142
ص: 228
و در صفحه 17 كتاب خود بار ديگر مي‌نويسد: به تحقيق دانستم كه دولت را خدا مي‌دهد و به جد و قوت امرا سواي زيان به كس نمي‌رسد.
در صفحه 33 همان كتاب براي فرار از كار و مسئوليت به اين بيت حافظ استناد مي‌جويد و مي‌گويد:
كار خود گر به خدا بازگذاري حافظاي بسا عيش كه با بخت خداداد كني» «1»

سازمان حكومتي در عهد صفويه‌

اشاره

شوراي شاهي وزيران: با اين‌كه در ايران قرون‌وسطا از دموكراسي و مفهوم واقعي آن نام و نشاني نبود، با اين حال گاه سلاطين بنابر مصالح شخصي يا به حكم دورانديشي و محافظه‌كاري، در مسائل مهم مملكتي با اشخاص بصير و كاردان زمان خود مشورت مي‌كردند.
به طوري كه دالساندري مي‌نويسد: «شوراي دولتي يا به تعبير امروزي هيأت وزيران، تحت رياست عاليه شاه طهماسب همه روزه جز روزهايي كه ويژه ناخن گرفتن و گرمابه رفتن پادشاه بود، تشكيل مي‌شد. در اين شوراي دوازده نفري، بزرگترين اميران لشكري و بزرگان كشور كه پيشينه درخشاني در كارهاي گوناگون داشتند، شركت مي‌جستند. آنچه در دوران پادشاهي طهماسب صورت مي‌گرفت، دنباله كارهايي بود كه وزيران باكفايت و خردمندي چون نجم الدين مسعود نجم ثاني و شاهحسين اصفهاني و جلال الدين تبريزي در دوران پادشاهي اسماعيل آغاز كرده بودند. اين ميراثي بود كه به وزيراعظم شاه طهماسب يعني معصوم بيگ صفوي رسيد و وي به اتكاي بستگي و اعتماد شاه ايران در راه حفظ مصالح كشور صفوي و بسط قدرت پادشاه كوششهاي بي‌دريغ كرد. دالساندري مي‌نويسد: شاه بر روي مصطبه‌اي قرار مي‌گيرد كه چندان از سطح زمين بلندتر نيست، هنگامي كه دربار تشكيل مي‌شود، پسرانش به ويژه سلطان حيدر ميرزا كه دستيار پدر در اجراي كارهاي مهم است، در عقب سرش مي‌نشينند و هرگز پادشاه غايب نمي‌شود. وزراي پادشاه كه چهار نفرند، پيش روي او بر زمين مي‌نشينند، در آغاز پادشاه موضوعهاي گوناگوني را طرح مي‌كند و درباره آنها سخن مي‌گويد و نظر هريك از وزيران خويش را درباره مسائل جويا مي‌شود. هركدام به نوبت برمي‌خيزند و به نزد شاه آمده با صداي بلند عقايد خود را به عرض مي‌رسانند تا سايرين نيز گفته‌هاي آنان را بشنوند. در اثناي اين گفتگوها اگر مطلبي به گوش شهريار بخورد كه پسند خاطرش باشد گاهي به وزيراعظم خود دستور مي‌دهد تا آن موضوع را روي صفحه كاغذي يادداشت كند. اما اغلب اوقات خودش به دست خويش اين‌گونه مطالب را مي‌نويسد. بدين‌سان هركدام از اميران و درباريان شاه به فراخور حال و به نسبت درجه و مقام خويش عقايد خود را بيان مي‌كنند، اگر درباره موضوعي
______________________________
(1). تذكره شاه طهماسب، چاپ برلين، محرم 1343
ص: 229
كه عنوان شده است براي شهريار ايران جاي هيچ‌گونه ترديدي نماند، آن موضوع در نخستين شورا حل و فصل مي‌شود و الا پادشاه پس از شنيدن عقايد و نظرهاي وزيران و اميران خويش در خلوت غور كرده راي مي‌دهد. قورچي‌باشي كه رئيس كل پاسداران شاهي است، هرچند يكي از اميران لشكر شمرده نمي‌شود، با اين همه، در مجالس شور حضور مي‌يابد و پادشاه نظر وي را خواستار مي‌شود، وزيران شاه حق هيچ‌گونه اظهار نظري ندارند و مادام كه شاه آنان را مخاطب قرار نداده است، لب به سخن نمي‌گشايند. «1»
توضيح آن‌كه قورچي‌باشي در واقع وظايف و مسؤوليتهاي وزير جنگ امروزي را بر عهده داشت و از نظر درجه و اهميت بعد از وزيراعظم به شمار مي‌آمد.» «2»
طرز حكومت ايران به نظر تاورنيه: تاورنيه در سفرنامه خود طرز حكومت ايران را در عهد صفويه چنين توصيف مي‌كند: «سبك حكومت ايران مطلقا استبدادي است، پادشاه مالك جان و مال رعاياي خود است. بدون هيچ مشاوره يا سازمان قانوني كه در اروپاي ما معمول است. مي‌تواند بزرگترين رجال مملكت را به هرقسمي كه ميلش تقاضا كند به قتل برساند. بدون اين‌كه هيأت دولت حق چون و چرا يا احدي قدرت و جرأت داشته باشد كه سبب و جهت آن را سؤال كند. مي‌توان گفت در تمام دنيا هيچ پادشاهي مستقل‌تر و مستبدتر از پادشاه ايران نيست.
همين كه پادشاه فوت مي‌شود، اولاد ارشد او را بر تخت مي‌نشانند و او هم براي امنيت جان و مقام خود برادرانش را در حرمخانه محبوس و چشمهاي آنها را كور مي‌كند و اگر اندك سوءظني از ايشان حاصل كند، آنها را به قتل مي‌رساند. و نه فقط درباره برادرانش اين رفتار را مي‌كند، بلكه نسبت به پسران، خواهران و برادران هم همين روش را معمول مي‌دارد. ياد دارم كه در سفرهاي من به ايران، به اين سختي درباره شاهزاده‌ها رفتار نمي‌كردند. فقط ميل داغي آهسته روي مردمك چشم آنها مي‌كشيدند ... ولي حالا با نوك كارد چشمها را به كلي از حدقه بيرون مي‌آورند. مثل اين‌كه مغز گردوي تازه را از پوست بدر آورند اين رسم را شاه صفي پس از آنكه فهميد شاهزادگان (به سبب رعايتي كه مأمورين اجرا در حق آنان روا مي‌دارند) كور نمي‌شوند، معمول داشت.
چنان‌كه يكي از خواجه‌سرايان چنين ارفاقي در حق شاه عباس ثاني معمول داشت و شاه صفي تا دم مرگ از اين مطلب بي‌خبر بود.» «3»
شوراي مملكتي: شاردن (درج 5 ص 237) مي‌گويد كه «در ايران هيچ شوراي مملكتي يا كشوري مشابه آنچه در اروپا موجود است وجود ندارد. فقط در موقع جنگ شاه امرا و فرماندهان لشكري خود را گرد مي‌آورد و در اين‌گونه موارد به كتابي كه تصور مي‌رود از تأليفات شيخ صفي الدين است تفأل مي‌زند.»
______________________________
(1). سفرنامه ونيزيها در ايران، پيشين، ص 220 به بعد
(2). طاهري، تاريخ اجتماعي ...، پيشين، ص 226 (به اختصار)
(3). سقرنامه تاورنيه، پيشين، ص 748، به بعد
ص: 230
در جاي ديگر مي‌نويسد: عمليات وزيران را شورايي غيررسمي كه در حرم با عضويت ملكه مادر و خواجه‌سرايان مهم و زنان صاحب‌نفوذ و سوگلي تشكيل مي‌شد خنثي مي‌كرد معذلك بزرگان از مشاوره و بحث در امور غفلت نمي‌كنند و هرروز بامداد و شامگاه در مجاورت دروازه قصر در تالارهايي كه براي اين كار تخصيص داده شده و كشيكخانه نام دارد گرد مي‌آيند و در كليه امور مهم و در آنچه كه اظهارنظر آن خاص پادشاه است به مبادله مي‌پردازند.
شاه معمولا عرايض و مستدعياتي را كه دريافت مي‌داشت، براي كسب نظر وزيران در نحوه تهيه پاسخ آن عرايض، و هم مسائل ديگري كه كسب نظر وزيران در آن ضروري بود، به اين شورا احاله مي‌كرد. «1»
سانسون (در ص 137) مي‌گويد كه كليه تصميمات در شوراي شاهي اتخاذ مي‌شود و براي نظرات و اشارات ايرانيان اهميت خاصي قايل‌اند. آنان امور را با دقت خاص حلاجي مي‌كنند و جز پس از انديشه بسيار و تفكر عميق و صحيح و دقيق تصميم قطعي نمي‌گيرند.
شوراي وزيران: در دوران فترت و كودكي شاه عباس، اين شورا اهميت بسيار كسب كرد. در اوايل سلطنت صفوي نمايندگان سركش ايلات شاهسون براي عضو ساختن نامزدهاي موردنظر خود با يكديگر به جنگ و منازعه مي‌پرداختند.
شاه عباس سام ميرزا (صفي ميرزا نوه خود) را به جانشيني معين كرده بود. ولي چون شاه در مازندران درگذشت و سام ميرزا در اصفهان بود، وزيران با مشاركت افراد صوفي سندي داير به تأييد جانشيني سام ميرزا تنظيم و مهر كردند (عالم‌آراء ص 737).
توصيف شاردن (درج 9 ص 426 تا 467) از مجلس مشاوره‌اي كه با عضويت وزيران براي انتخاب شاه سليمان تشكيل شده بود، بسيار جالب است. شاه سلطان حسين پسر ارشد شاه سليمان را امرا و خواجه‌سرايان و خوانين و رؤساء، با صوابديد و حسب‌الصلاح مريم بيگم از شاهزاده خانمهاي حرم، انتخاب و به پيروي از نظر وي سندي در اين باب مهر كردند.
در دربار صفوي مراسمي وجود داشته است كه عالم‌آراء (در ص 758) به عنوان «ترتيب مقرر و آيين معهود قزلباش» «2» ياد مي‌كند، اما از قرار معلوم نفوذ شخصي ارباب منصب ممكن بود در امر انتخاب و تعيين جانشيني سلطنت اثر داشته باشد، و جريان آن را به نفع اشخاص ذي نفوذ تغيير دهد ... شاردن با توجه خاص، ترتيب تقدم و تأخر محل جلوس شاغلين مقامات رسمي و ارباب مناصب را هنگام انتخاب شاه عباس دوم به سلطنت شرح مي‌دهد: در طرف راست، وزيراعظم جلوس كرد، و زيردست وي وزيران ديگر يعني قوللر آغاسي و ناظر بيوتات و ديوان‌بيگي و امير آخورباشي جلو و حكيم‌باشي در طرف چپ تفنگچي‌باشي (فصل 10) و زيردست وي مجلس‌نويس و امير شكارباشي و منجم‌باشي و دو سركرده خواجه‌سرايان نشسته
______________________________
(1). همان، ج 5، ص 440
(2). سازمان اداري حكومت صفويه، با تعليقات ميتورسكي، پيشين، از ص 79 به بعد (به اختصار)
ص: 231
بودند. و ضمنا ايشيك آغاسي‌باشي به فاصله كمي پشت سر او مهتر ظاهرا بين وزيراعظم و تفنگچي آغاسي مي‌ايستاده است ... اين ترتيب كمابيش با ترتيب مسطور در تذكرة الملوك برابر است ...»
پينسن «1» كه از طرف پاپ و امپراتور در آخر قرن شانزدهم به دربار ايران اعزام شده بود، درباره تضادهاي اخلاقي شاه عباس سخن مي‌گويد و مي‌نويسد كه اين پادشاه در حالي كه احتياجات يك ساعت‌ساز معمر فرانسوي را كه در اثر كهولت نمي‌توانست كار كند تأمين مي‌نمود، نسبت به اتباع خود ممكن بود بسيار متلون المزاج و بي‌رحم باشد و سر آنها را براي كوچكترين تقصير قطع كند. سيمون از آباء مسيحي كه مردي ايتاليايي بود، ضمن توصيف چالاكي و هوشياري شاه عباس مي‌نويسد: «... شاه عادت داشت كه در كوچه‌هاي پايتخت پياده راه برود و آزادانه در ميان مردم حركت كند وي از قول شاه نقل مي‌كند كه گفته است: اين طريق سلطنت كردن است و ... پادشاه اسپاني و ساير مسيحيان لذتي از فرمانروايي نمي‌برند، زيرا مجبور بودند خود را با جلال و شكوه بسيار احاطه كنند.» «2»
به نظر پيترو شاه عباس از لحاظ شخصي مردي بي‌تكلف و آزاد بود و در فعاليتهاي روزانه كمتر به مقام شامخ خود مي‌انديشيد، بلكه از بعضي جهات كارهاي او شبيه رؤساي جمهور امروز دنياست. پيترو مي‌نويسد روز 21 سپتامبر 1619 شاه از شهر بيرون رفت و با همراهان خود از اسب فرود آمد و به تماشاي پرواز پرندگان شكاري پرداخت و در حالي كه روي خاك نشسته بود، ران بريان شده‌اي را دندان مي‌زد و در روز عيد فطر سال مذكور «... شاه پس از انجام دعا به آشپزخانه رفت و پيش‌بندي به كمر بست و با دست خود براي مستمندان پلو كشيد.» «3»
با اين حال اگر تصور كنيم كه شاه عباس مردي رحيم و انسان‌دوست بود، راه خطا رفته‌ايم.
او مكرر شقاوت و سنگدلي خود را به خاص و عام ثابت كرد. با اين‌كه مورخان و خارجياني كه از ايران ديدن كرده‌اند به شاه عباس اول نسبت انسان‌دوستي مي‌دهند، به قول پيترو دلاواله و عبد الفتاح فومني نويسنده تاريخ گيلان، در جريان شكار جمادي الاول 1028 هجري به دستور شاه عده كثيري از مردم شهرها و دهات مجبور شدند كه چرندگان و درندگان را از كوهها و دشتها به نخجيرگاه برانند تا شاه و همراهان او براحتي بتوانند هرقدر بخواهند از اين حيوانات شكار كنند. پس از پايان اين تفريح به شاه عرض كردند كه «... دو هزار و هفتصد نفر آدم از مؤمنان و مسلمانان از سرما و برودت هوا هلاك شده‌اند. شاه عباس آن را وقعي ننهاد.» «4»
مينورسكي مي‌نويسد: «شاه اسمعيل صفوي و پدران وي پشتاپشت خويشتن را تجلي‌گه
______________________________
(1).Pincon
(2). ميراث ايران، ص 516 به بعد
(3). سفرنامه پيترو، ص 404 به بعد
(4). همان، ص 277
ص: 232
و مظهر زنده خداوند تبارك و تعالي مي‌دانستند. بدين جهت آنان را بايد با پيشوايان فرق افراطي شيعه همچون اسماعيليه و نصيريه و دروزيها قياس كرد و بس ...» يك ونيزي در تبريز حدود سال 926 ميلادي اظهار مي‌دارد: «مردم، اين صوفي (شاه اسمعيل) را همچون خدا دوست دارند و احترام كنند. و به ويژه سربازان تا آنجا كه بسياري بي‌ساز و برگ و سلاح جنگ به كارزار درشوند و بر آنند كه مولايشان اسماعيل در پيكار به حراستشان خواهد خاست.»
فرستاده ونيسي دالساندري «1» (1571 م.) همين مطلب را درباره شاه طهماسب تأييد مي‌كند و مي‌گويد او را به جهت نسبي با علي (ع) نه همچون شاه، بل به مثابه خدا پرستش كنند.
شاردن در جلد پنجم سفرنامه خود، اطاعت محض ايرانيان را از شاه در همه امور ناشي از آن مي‌داند كه معتقدند «كلام خداست كه بر زبان وي مي‌گذرد. و هنگامي كه وي از سود سرشار حاصله از توزيع غذاي بازپس‌مانده سفره شاه به وسيله توشمال‌باشي سخن مي‌دارد، مي‌گويد اين نتيجه اعتقاد ايرانيان است به جنبه فوق بشري شاهان خويش، هرچه را بسايد متبرك شمارند. دست او آثار نيكي است كه شفاي بيماران از آن جمله است.»
مصادره اموال: يكي از مظاهر استبداد و حكومت فردي مصادره اموال و دارايي مردم بود. شاردن در مورد مصادره اموال و املاك مي‌گويد: «هرگونه بي‌مهري شاه به‌طور حتم با مصادره اموال و ثروت توأم است و اين تحول و انتقال ثروت بدبختي شگفت‌آور و هراس‌انگيزي دربردارد. طرف، در يك آن‌چنان از همه چيز ساقط مي‌شود كه ديگر مالك هيچ چيز نيست، ثروت و غلام و گاهي حتي زن و فرزندش را نيز از وي مي‌ستانند چنان‌كه جز يك پيرهن براي تعويض ندارد.» «2»
«يك روايت اغراق‌آميز حكايت دارد كه شاه عباس خشونت خود را از همان روز اول حكومت نشان داد و آن عبارت از اين بود كه بزرگان و سرجنباناني را كه فكر مي‌كرد مايه زحمت باشند، به عنوان ضيافت دعوت كرد و آنان را در همان مجلس متهم به خيانت نمود و با اشاره او سربازان به جان حاضران افتادند و همه را كشتند و بلافاصله بيست و دو سر بر نيزه بالا رفت و از پنجره‌هاي كاخ شاهي آويزان و به تماشاي مردم گذاشته شد.» «3»
همين سياست خشن از طرف شاه عباس در ديگر مناطق نيز كمابيش اجرا شد و فئودالها و زورمندان و ياغيان يكي بعد از ديگري سركوب شدند. «4» در واقع متنفذان و مقتدران چنان در بيم و وحشت و عدم تأمين بودند كه شاردن مي‌گويد: «وقتي يكي از اشراف به نام رستم خان، هنگامي كه از حضور شاه مرخص شده بود، به ديدنم آمد، با سيمايي بشاش وارد شد و آينه‌اي برداشت و لبخندزنان دستارش را بر ميزان كرد و سپس به من گفت:
______________________________
(1).Dalessandri
(2). شاردن، ج 8، ص 157
(3). ترجمه دون‌ژوان ايراني، ص 246
(4). به نقل از سياست و اقتصاد، دكتر پاريزي، ص 81 به بعد
ص: 233
هربار كه من از حضور شاه بيرون مي‌آيم وارسي مي‌كنم ببينم آيا هنوز سرم روي شانه‌هايم هست يا نه؟ حتي وقتي به خانه مي‌آيم، براي اطمينان در آينه نگاه مي‌كنم.» «1»
همو گويد پيش از صد و سي و هفت باب كاخ سلطنتي در اصفهان وجود داشت كه بيشتر از مصادره اموال بزرگان تحصيل شده بود. وقتي محمد بيك صدراعظم خواست آنها را بفروشد، مشتري براي آنها پيدا نشد، چه خريداران آنها را بديمن مي‌دانستند.
شاردن مي‌گويد: بسياري از افراد ثروتمند براي حفظ و باقيماندن املاكشان راهي انديشيده‌اند، و آن اين است كه با قباله‌اي عايدات املاك خود را براي نگاهداري مسجد يا مدرسه‌اي وقف نمايند.
ميرزاي عالميان حاكم گيلان (وقتي كه ناچار شد هنگام مرگ قسمت عمده ثروت خود را به شاه عباس اول ببخشد) با دلي پردرد گفت: «هيهات، هيهات چندين سال وزارت كردم و چندين خانه را غارت نمودم و دلها به درد آوردم كه يك دل (يعني دل شاه عباس) را از خود راضي كنم. آن هم مقدور و ميسر نشد.» «2»
... مصادره اموال حكام در دوره‌هاي بعد نيز همچنان دنبال مي‌شد و اين كار خصوصا در زمان شاه عباس دوم بيش از پيش شدت يافت، چنان‌كه جاني خان حاكم كرمان به انتقام قتل ساروتقي مقتول شد، نظر بيگ قورچي، مأمور ضبط اموال وي در كرمان بود ... به قول شاردن تنها يكي از كارگزاران همين جاني خان (در گيلان) يعني داود خان بيش از دو ميليون (اكو) از مردم گيلان به زور اخاذي كرده بود. جاني بيگ پشتيبان او بود. بايد اضافه كنم كه اموال اين داود خان و حتي بستگانش را تا درجه سوم مصادره كردند، دخترانش را در ملاء عام فروختند و پسرانش مقطوع النسل شدند.» «3»
كمك نديمان و دلقكها به مردم بي‌پناه: در حكومت استبدادي شرق چون آزادي عقيده و بيان مطلقا وجود نداشت، گاه مردم براي نجات از مظالم حكومت به روحانيان يا نديمان و دلقكها متوسل مي‌شدند و چه‌بسا كه به ياري آنان از تحميلات حكومت مي‌كاستند.
در دوره شاه عباس در سال 1003 به دستور شاه مكرر مردم بيچاره قزوين را وادار كردند كه از جيب خود شهر را چراغاني كنند تا شاه و اطرافيان او به عيش و نوش پردازند. حسن بيگ شاعر هزلگو كه از درددل مردم باخبر بود، يك بار هزلياتي مكرر گفت. شاه گفت: «سگ مكرر شد» او گفت: «آري، ولي نه چندان‌كه آيين‌بندي و چراغاني شما»، «شاه مقصود او را دريافت و فرمان داد چراغاني را برچينند.» «4»

در جستجوي امنيت و آرامش نسبي‌

مردم ايران از ديرباز به امنيت و آرامش و عدالت نسبي سخت پاي‌بند بودند به قول گيبون «اگر پادشاهي كمابيش حقوق مردم را رعايت مي‌كرد، مردم از عيبها و لغزشهاي كوچك او درمي‌گذشتند.» شاه
______________________________
(1). شاردن، ج 8، ص 156
(2). زندگي شاه عباس، پيشين، ص 272
(3). شاردن، ج 7، ص 79- 91
(4). زندگي شاه عباس، ج 2، ص 285
ص: 234
عباس با اين‌كه چندان مراعي عدل و داد و نگهبان اصول و فروع مذهبي نبود، چون از سياست اقتصادي و اجتماعي معتدل و عاقلانه‌اي پيروي مي‌كرد، مورد محبت بود. سفير اسپانيا كه در سال 1011 ه به معيت شاه عباس به كاشان رفته و خود شاهد و ناظر احساسات مردم بود، چنين مي‌نويسد:
«هنگام ورود شاه به كاشان، مردم از زن و مرد تا يك فرسنگي شهر به استقبال آمده بودند. زنان با نقابهاي بالازده و روي گشاده ديده مي‌شدند، از ديدار شاه مردم چندان شادي كردند كه مايه تعجب بود. با آنكه سرداران و سربازان شاه ايشان را از سر راهش مي‌راندند و گاه به سختي مي‌زدند كاري از پيش نبردند. بسياري از مردم به شاه رسيدند و خود را بر زمين افكندند و جاي سم اسبش را بوسه دادند. زنان نيز به سينه مي‌كوفتند و از خدا مي‌خواستند كه عمر ايشان را بگيرد و به عمر شاه بيفزايد. گروهي نيز قفسهاي پر از كبوتر و پرندگان ديگر در دست داشتند و همين‌كه شاه از برابر ايشان مي‌گذشت، آنها را آزاد مي‌كردند. منظورشان ظاهرا اين بود كه شاه به مردم ايران آزادي! داده است. دسته ديگر گاوهايي براي قربان كردن حاضر ساخته بودند.» «1» شاه عباس از مشاهده احساسات محبت‌آميز مردم سخت منقلب و بي‌اختيار متأثر گرديد. آستين لباس مرا گرفت و گفت: «... مي‌بيني كه اين مردم چگونه با شادي و سرور از من استقبال مي‌كنند؟ من شايسته اين همه مهرباني نيستم و هروقت گناهان بي‌شمار خود را به ياد مي‌آورم، شدت غم و اندوه دلم را از لباس تو نيز سياه‌تر مي‌سازد. اي كاش مرد ساده درويشي بودم و با يك لقمه ناني زندگي مي‌كردم و پادشاه اين سرزمين فراخ و اين همه مردمي كه در كمال بي‌لياقتي بر آنان حكومت مي‌كنم نمي‌بودم. بيان اين عبارات با گريه توأم بود. كشيش او را دلداري داد ... پس از آن‌كه شاه عباس فرمان قتل صفي ميرزا وليعهد خود را كه مورد علاقه و محبت مردم بود صادر كرد، مردم سخت دژم و ملول شدند. وقتي كه شاه به كاشان رفت، روزي با ملامير علي كاشي كه مردي نيكنام و بي‌باك بود روبرو شد. شاعر اسب شاه را نگه داشت و گستاخانه گفت چرا پادشاه زاده ما را كشتي؟ بهتر از خود از حسد نمي‌توانستي ديد و اين بيت را كه مصراع دومش تاريخ كشته شدن صفي ميرزاست، بر زبان راند.
هركه فرزند جگرگوشه خود را بكشدثاني حارث بي‌رحم بود تاريخش» «2»

شاه صفي و قتل وحشيانه خاندان امامقلي خان‌

امامقلي خان فرزند اللهوردي خان به علت قدرت و ثروت فراوان و نفوذي كه در ميان لشكريان و عامه مردم داشت، مورد سوءظن شاه صفي و مادر او بود. مادر شاه پس از مشورت با اعتماد الدوله بر آن شد كه امامقلي خان و سه پسر او را بكشد تا جان شاه در امان باشد. چون شاه نيز با اين معني كمال موافقت را داشت، به مناسبتي امامقلي خان و پسرانش را به قزوين فراخواند و در فرصت
______________________________
(1). زندگي شاه عباس اول، ج 2، ص 354
(2). تاريخ اجتماعي كاشان، پيشين، ص 119
ص: 235
مناسب به دستور شاه فرزند امامقلي خان را گردن زدند و نزد امامقلي خان بردند. امامقلي خان در حال نماز بود، نماز او را شكستند تا سر پسران خود را ببيند. خان استدعا كرد كه اجازه دهند تا نماز خود را تمام كند. اجازه دادند و خان بدون آن‌كه حالتش تغيير كند، نماز را به پايان رسانيد و سپس سر او را نيز از تن جدا كردند و آن را با سرهاي سه پسرش پيش شاه بردند و شاه آنها را به حرم نزد مادر خود فرستاد «خاندان امامقلي خان شايد بهترين و كثير العده‌ترين خاندانهاي ايران بودند چه خود او پنجاه و دو فرزند داشت. به محض اين‌كه شاه سر او و پسرانش را برداشت، به عجله چند چاپار به شيراز روانه نمود و دستور داد كه جميع اولاد او را بكشند، تنها دو طفل شيرخوار او را دايه‌ها پنهان كردند و هيچ‌كس نتوانست آنها را بيابد.» «1»
تشريفات حركت شاه: كارري در سفرنامه خود مي‌نويسد: «در دربار ايران مرسوم است كه هنگام بيرون آمدن شاه از كاخ سلطنتي، معمولا ده تن سرباز قريب نيم فرسنگ جلوتر از وي به راه مي‌افتند و حركت شاه را به مردم اطلاع مي‌دهند تا مردم در كنار گذرگاه شاه با ادب و احترام باشند و اگر زنان شاه نيز همراه وي باشند، موضوع دو روز قبل به اطلاع مردم مي‌رسد و چون زنان شاه سواره و رويشان باز و بي‌پرده خواهند بود، لذا مردم مجبورند مسير موكب شاه و حرم او را ترك و قرق كنند. البته سزاي كسي كه سر از اين امر بپيچد، اعدام است. اعدامي كه بدون استثناء و عذر و بهانه قابل اجرا مي‌باشد.» «2»
با اين‌كه شاه عباس از سلاطين خوش‌نام ايران است، به خود و اتباع خويش اجازه مي‌داد كه در دوران صلح و آشتي مردم را از خانه و كاشانه خويش بيرون رانند تا اشخاص مورد علاقه و محبت او در آن خانه‌ها سكني گزينند. پيترو دلاواله در سفرنامه خود مي‌نويسد: «در قزوين براي يافتن خانه هنگامه‌اي برپا بود و از اين جهت خيلي به زحمت افتاديم، داروغه و كلانتر براي راضي كردن همه نمي‌دانستند چه بايد بكنند، ولي ما را چون مهمان شاه و از ديگران محترم‌تر بوديم، به چند خانه بردند تا هريك را خودمان خواستيم انتخاب كنيم. در حالي كه ديگران هنوز بيرون از شهر و در چادرها بسر مي‌بردند.
در ايران مدخل خانه‌ها را بسيار زشت و كوچك و تاريك مي‌سازند تا در اين‌گونه مواقع سربازان و سرداران سپاه بر آنها طمع نبرند و به قصد منزل در آنجا صاحب‌خانه را بيرون نيندازند، خانه‌هايي كه به ما نشان دادند، از اين‌گونه بود و من چون مشاهده كردم بايد زنان و مردان بي‌گناهي به خاطر ما از خانه و مسكن خود رانده شوند، زير چادر در كنار چشمه كوچكي منزل كردم.» «3»
هزلتين از افكار و انديشه‌هاي بورژواهاي انگلستان راجع به دربار ايران و شكوه و جلال آن و عشق و تجمل و زياده‌روي و ولخرجي زمامداران ايران سخن مي‌گويد. في المثل بازرگانان
______________________________
(1). مجله يادگار، س 4، ش 4، ص 34 به بعد
(2). سفرنامه كارري، ص 126 به بعد
(3). سفرنامه پيترو، پيشين، ص 289
ص: 236
و مأموران سياسي انگليس گفته بودند كه شاه «هفته‌اي دو روز خود را در حمام مشغول مي‌دارد.
و هرزمان هم كه قصد حمام مي‌كرد، پنج شش نفر از زنان صيغه خود را همراه مي‌برده است. يك روز را زنان مزبور صرف شستشو و مشت‌ومال و استحمام شاه مي‌كردند و روز دوم را به گرفتن ناخنهاي شاه و ساير كارهاي او مي‌پرداختند. مردم انگليس اطلاع يافته بودند كه ايرانيان چهار زانو بر روي قالي خود مي‌نشينند و پشت به ديوار مي‌دهند.» «1»
سرتوماس هربرت به اتفاق رابرت شرلي در شهر اشرف به حضور شاه عباس مي‌رسد و از دستگاه پرجلال شاه عباس تعجب ميكند و مي‌نويسد: «زمين اتاقها مفروش از قاليهاي بزرگ و گران‌قيمت بود. ساقيان و غلام بچه‌هاي زيبا، با نيم‌تنه‌هايي از پارچه‌هاي زربفت به تن و عمامه‌هاي جواهرنشان بر سر و صندلهاي مزين به نقش و نگار در پا داشته‌اند، موهاي مجعد آنان بر شانه‌هايشان آويخته بود و چشمهاي آنها درخشان و زنده، و گونه آنها از سرخي همچون شنگرف بوده است.» و نيز مي‌نويسد كه «پادشاه ايران شخصا ادب و تواضع دل‌پسند و دقيق را با درنده‌خويي در وجود خويش تركيب كرده است ... اين پادشاه همان كسي است كه به سبب حسد، ديدگان فرزند خود را بركند ... و اكنون به سلامتي مهمانان خود جام مي‌زند. در حالي كه سفير انگليس به علامت احترام در برابر شاه بر پاي ايستاده، كلاه از سر برگرفته و سر خود را برهنه مي‌نمايد. پادشاه نيز عمامه خود را براي احترام به سفير انگليس، از سر برمي‌دارد.» «2»
عروسي مصلحتي: كارري در سفرنامه خود مي‌نويسد: «ارامنه گاهي دختران صغير خود را نيز از ترس اين‌كه مبادا كسان شاه آنها را براي حرم بربايند، به شوهر مي‌دهند و در اين موارد مادرهاي پسر و دختر به عقد و عروسي رضا مي‌دهند و مراسمي برگزار مي‌كنند بدين ترتيب كه پس از حصول توافق مادر پسر با دو زن مسن و يك كشيش به منزل دختر مي‌روند و از طرف پسر حلقه انگشتري در انگشت دختر مي‌كنند. گاهي پسر را نيز همراه مي‌برند. كشيش آن دو را تقديس و صيغه عقد جاري مي‌كند و سور كوچكي نيز ترتيب مي‌دهند.» «3»
ژان گوره فرانسوي مي‌نويسد: «در كشورهاي مشرق‌زمين وقتي زمامداري از جهان مي‌رفت و ديگري جايش را مي‌گرفت، براي اين‌كه بيم خود را در دل‌ها جا بدهد، متخلفين را با مجازات‌هاي هولناك به كيفر مي‌رسانيد. حكام جديد هم وقتي وارد حوزه حكومت خود مي‌شدند، شدت عمل به خرج مي‌دادند تا اين‌كه مردم از آنها بترسند. چون گفتيم كه در حكومت استبداد يگانه عامل حكومت ايجاد وحشت در دلهاست و هرحكومت استبدادي در هرنقطه از دنيا كه به وجود آمد، با توليد وحشت حكومت كرد و تا دنيا باقي است تنها راه ابقاي يك حكومت استبدادي ايجاد رعب مي‌باشد تا مردم از فرط بيم مطيع باشند و سربلند نكنند.» «4»
حرمسرا و سازمان دربار در عهد صفويه: سازمان درباري و دولتخانه‌اي كه شاه
______________________________
(1). ميراث ايران (ممالك محروسه ايران)، پيشين، ص 540 به بعد
(2). همان، ص 545
(3). سفرنامه كارري، پيشين، ص 106
(4). خواجه تاجدار، پيشين، ص 73
ص: 237
اسمعيل پي افكنده بود، در عهد شاه طهماسب رو به توسعه نهاد. دالساندري دربار طهماسب را داراي دو بخش متمايز مي‌شمرد: بخش نخست را دربار خصوصي و خلوت شاه، و بخش دوم را شوراي دولتي مي‌خواند. در بخش نخست زنان شاه سكونت داشتند كه بعضي از آنان را دختران جوان و بندگان كشور و گروهي ديگر را كنيزگاني تشكيل مي‌دادند كه شاه آنان را خريده يا بر سبيل تحفه قبول كرده بود. تقريبا همگي يا بيشتر اين خواتين دختران گرجي و چركسي بودند كه شاه بخشي از اوقات شبانه‌روزي خود را در كنار ايشان سپري مي‌كرد. به گروه غلامان موظف، اداي خدمتهاي گوناگوني از آن جمله كمك كردن به شخص شاه در هنگام لباس پوشيدن و يا لباس از تن بيرون كردن و نظم خيمه و خرگاه شاهي و آشپزخانه محول بود عده اين غلامان به چهل تا پنجاه نفر بالغ مي‌گرديد. عده اين غلامان عادي در دوران پادشاهي شاه عباس بزرگ به گفته ژان شاردن به هزار يا هزار و دويست نفر مي‌رسيده است كه آنان را برحسب زيركي و استعدادشان در سنين بعدي به مقامهاي مهم مملكتي مي‌گماشتند. اميرزادگان و فرزندان نامور كشور طبقه ممتازي از غلامان بودند كه قاعدتا در كاخ شاهي نمي‌زيستند، اما تمام روز را در دربار به خدمت شاه آماده بودند. وظايف اين دسته از غلامان نيز گوناگون بود و از آن جمله هنگام گرمابه رفتن يا تفرج، به ملازمت شاه مفتخر بودند. دالساندري مي‌نويسد: «اين گروه از ملتزمين ركاب شاه معمولا پانزده تا بيست و پنج ساله بودند و ندرتا به اشخاصي برمي‌خوريم كه سي سال از عمرشان گذشته باشد. اين گروه تا هنگامي كه موي بر صورت نداشته باشند، به دريافت گونه‌اي مقرري نايل مي‌شوند. شاه طهماسب به نسبت اهميت خدمتي كه اين غلامان انجام مي‌دهند، به بعضي بيست و پنج هزار و به برخي پنجاه هزار سكه اسكوري با بهره بيست درصد وام مي‌دهد كه مدت اين وام در مورد بعضي ده سال و در مورد برخي ديگر بيست سال است. خود شاه همه ساله مرتبا بهره اين وامها را از غلامان خود مي‌ستاند. ايشان نيز آنچه را به وام گرفته‌اند، در مقابل وثيقه مناسبي با بهره شصت تا هشتاد درصد به اعيان و بزرگان درباري كه چشمداشت مناصب و مقامات مهمتري را از شهريار مملكت دارند وام مي‌دهند. اگر وام‌گيرنده در پايان مدت نتواند اصل و فرع، هر دو را يكجا تحويل دهد، در آن صورت ناگزير است براي پرداخت بدهي تمامي دارايي خود را بفروشد ... «اگر شاه در ازاي خدمت به پاداش لياقت و كارداني اين‌گونه سران لشكر و اعيان و درباريان آنان را به مقامهايي چون قروچي باشيگري يا فرماندهي پاسداران سلطنتي يا حكومت ايالتهاي مختلف مملكتي مي‌گماشت در آن صورت پرداخت اين‌گونه وامها آسان بود. و الا كساني كه به چشم‌داشت رسيدن به مقامهاي بزرگ تن به چنين خطر بزرگي داده بودند، به كلي خانه خراب مي‌شدند ... بيشتر كساني كه به عشق جاه و مقام وام مي‌گرفتند، مي‌دانستند كه گاهي شخص فرومايه‌اي چون طهماسب، در ازاي خدمت و جانفشاني ممكن بود به جاي منصب مثلا به ايشان غلامي خوبرو يا كنيزكاني زيبا و خوش‌اندام ببخشد. در واقع از آنجا كه اين امر متضمن هزينه‌اي از خزانه وي نبود، كرارا به چنين تدبيري
ص: 238
مبادرت مي‌ورزند.» «1»
در اندرون دربار يعني در حرمسراي سلاطين صفوي، هميشه عده‌اي زن عقدي و تعداد كثيري كنيز عمر خود را با رنج روحي شديد سپري مي‌كردند. زيرا گذشته از رقابت و حسادتي كه معمولا بين آنان حكومت مي‌كرد، از محروميت جنسي نيز بسيار ناراحت بودند. زيرا كه شاه معمولا به زنان سوگلي خود توجه مي‌كرد و زنان معمولي شايد سالي يكي دو بار با شاه همبستر مي‌شدند. به همين علت تعيشات غيرطبيعي مخصوصا (طبق زدن) بين آنان خيلي رواج داشت.
شاه عباس چون كمابيش به اين حقيقت توجه داشت، به قول پيترو دلاواله گاهگاه زنان حرم خود را مطلقه مي‌كرد و به عقد ازدواج بزرگان و سركردگان خود در مي‌آورد. «2»
يك بار شاه به يكي از رجال نظر كرد، در پايان ميگساري شبانه گفت: «آيا ميروي تا ايامي را با آن زن به سر آوري؟ منظورش زني بود كه پس از فسخ نكاح از حرمسراي خود به او بخشيده بود. خان جواب داد «البته» و اضافه كرد كه سعي خواهد كرد به بهترين وجهي به اين زن بپردازد، زيرا بايد به زنان اعطايي شاه واقعا خدمت كرد. شاه به خنده پرسيد «خلوت را با او چگونه مي‌گذراني؟» جواب داد. «عالي» و سپس جام را سركشيد. پيترو كه در اين مجلس حضور داشت، مي‌نويسد شاه در جام خود شراب ريخت، و در حالي كه با دست خود آنرا حركت مي‌داد تا سرد شود، به من تعارف كرد. من هم از لحاظ ادب گرفتم و نوشيدم و شاه به همان شيوه سابق براي خود در همان جام شراب ريخت و سركشيد.» «3»
در جاي ديگر مي‌نويسد: «يك روز شاه سي زن حرم خود را به اشخاص مختلفي شوهر داد، زني را كه شاه به اين صورت شوهر مي‌دهد و از حرم خارج مي‌كند، به كجاوه‌اي روي شتر مي‌نشانند. كجاوه، صندوق بزرگ سرگشاده‌اي است كه بر يك طرف شتر بسته مي‌شود و در طرف ديگرش نيز محفظه مشابهي قرار گرفته كه محتوي اسباب و اثاثيه زن يعني بالش و لحاف و دوشك و لباسها و طلا و جواهرات و خلاصه تمام اشيايي است كه او در حرم داشته است.
وقتي زن از طبقه خيلي پايين نباشد، علاوه بر اين اشياء و اثاثيه، حتما دويست تا سيصد سكه طلا نيز با خود دارد. زيرا به طوري كه مي‌دانيد، در مشرق‌زمين زن مالي به شوهر نمي‌دهد و جهيزيه به صورتي كه نزد ما معمول است به خانه او نمي‌برد بلكه فقط اسباب و اثاثيه خود را به خانه همسر نقل مكان مي‌دهد.»
قدرت سلطان: كمپفر كه در زمان شاه سليمان صفوي در ايران بود، مي‌نويسد: «شاه صفوي ايران از حقوق كاملا نامحدود و مستقل در اعمال قانون برخوردار است و در بقيه جهان قدرت دولت يا با توافقي رسمي و شناخته شده يعني توسط قانون اساسي محدود مي‌شود، يا موانعي در راه آن وجود دارد ... اما شاه صفوي برخلاف آنچه گفته شد، به هركاري مجاز است و
______________________________
(1). تاريخ اجتماعي طاهري
(2). سفرنامه پيترو، ص 268
(3). همان، ص 259
ص: 239
هيچ رادع و مانعي در سلطنت خود نمي‌شناسد و عقد قراردادها، اعلان جنگ و صلح، تغيير دادن در قوانين مملكت، وضع مالياتهاي جديد و حتي اختيار جان و مال هرفرد و زنان و فرزندان او، همه در دست شاه است و هيچ قاعده و قانوني زيردستان را چه فرادست و چه فرودست در مقام هوي و هوسهاي يك فرمانرواي احتمالا منحط حفظ و حراست نمي‌كند. «1» كمپفر در مورد وليعهد مي‌نويسد كه او تعليم و آموزش منظم و جدي نمي‌بيند و با معاشرت با مردان لايق، تربيت نمي‌شود، زندگي وليعهد سراسر در اتاقهاي حرمسرا مي‌گذرد و خارج از حدود حرمسرا حتي به وي اجازه نمي‌دهند كه رنگ آفتاب را ببيند. مصاحبين وليعهد خواجه‌هاي زنگي هستند كه از اطراف و اكناف مناطق جنوب عالم، خريداري شده‌اند ... معلم وليعهد كه غلامي است اخته شده، به پيشنهاد زنان انتخاب مي‌شود. اين معلم كه به هيچ‌وجه توانايي ندارد كه شاه آينده را با رموز شايسته مقام سلطنت آشنا سازد، يكه و تنها او را درس دين مي‌آموزد و به او انواع و اقسام رسوم و آداب خرافي را تعليم مي‌دهد.» «2»
معلم وليعهد، مغز شاهزاده را با افسانه‌هاي بي‌معني پر مي‌كند، بدون اين‌كه توانايي اين را داشته باشد كه به وي علمي واقعي بياموزد. حقوق عمومي، اصول مملكتداري، ورزش و مسائل مربوط به تربيت ... به هيچ‌وجه موردنظر نيست. «به همين علت پس از تغيير سلطنت، شاه بي‌تجربه با انبوهي از مشكلات مواجه مي‌شود.» هركس مي‌كوشد گليم خود را از آب بيرون بكشد. بزرگان سرگرم بند و بست و بگير و بده هستند و در اين ميان هيچ‌كس پرواي كار مملكت را ندارد. احدي در بين جمع بي‌شمار اين برگزيدگان و معتمدان شاه نيست كه به تبعيت از نداي وجدان و از روي وطن‌پرستي مشكلات مملكت را بر شاه بي‌تجربه بنماياند و يا به او نصيحت كند ... آنها براي آن‌كه بهتر بتوانند به منافع شخصي خود برسند، سعي مي‌كنند سر شاه را به انواع و اقسام قصه‌هاي خوشمزه گرم كنند. مديران شوراي مملكتي به وي اطمينان كامل مي‌دهند كه اوضاع روبه‌راه و در اطراف و اكناف امنيت برقرار است.
كمپفر مي‌نويسد: پس از مرگ شاه عباس دوم، رجال مملكت براي اينكه بيشتر و بهتر بر اوضاع مسلط باشند، تصميم گرفتند شاهزاده حمزه را كه صغير و ناتوان بود، به سلطنت برگزينند. ولي رئيس خواجوان دربار زبان به مخالفت گشوده و شاه صفي را براي احراز مقام سلطنت شايسته و وارث قانوني شاه عباس شمرد. بزرگان ناگزير با اين نظر موافقت كردند و وزيراعظم تصميم گرفت يك نفر را براي اعلام اين جريان به اصفهان گسيل دارد. كمپفر مي‌نويسد چون در ايران كشتن و كور كردن وليعهد عملي عادي بود، وقتي وليعهد را از مادرش خواستند، تا به تخت سلطنت بنشانند، او در حالي كه اشك مي‌ريخت، پسر خود را در آغوش كشيد و گفت به هيچ تمهيدي او را رها نخواهد كرد. هنگامي كه اصرار و ابرام ناظر حرم از حد
______________________________
(1). در دربار شاهنشاه ايران، ترجمه كيكاووس جهانداري، پيشين، ص 14
(2). همان، ص 25 به بعد
ص: 240
گذشت، مادر خنجر را از كمر پسرش بيرون كشيد و تهديد كرد كه اگر باز به بردن پسر او اصرار ورزند، وي با دست خود او را خواهد كشت. خواجه، قسم خورد كه شاهزاده صحيح و سالم باز گردد ... آن‌گاه اين جوان در معيت ناظر با خاطري مشوش و در حالي كه هنوز چهره‌اش از اشكهاي مادر تر بود از حرمسرا خارج شد. تفنگچي لر آقاسي به محض ديدن وي به خاك افتاد و به نشان احترام سه بار زمين ادب بوسيد آن‌گاه زانو زد و نامه ديوان عالي را بيرون كشيد و اشك ريزان گزارش داد كه «پدرش مرد و وي به جانشيني انتخاب شده است و حال بهتر آن است كه هر چه زودتر فرمان به برگزاري مراسم تاجگذاري بدهد.» «1»
كمپفر مي‌نويسد پس از آن همه چيز روبه‌راه شد، شاه باز به حرمسرا وارد شد. «مادرش كه از ملازمان احاطه شده بود، از او استقبال كرد و با سه بار بوسيدن خاك پاي او مراتب احترام خود را ابراز داشت. همسر و متعه‌هاي وي نيز چنين كردند. شاه جوان هنگام تاجگذاري گاه سرخ مي‌شد و گاه رنگ مي‌باخت. او كه كمي پيش چون غلام‌سراي بود، ناگهان با گذشت شبي به فرمانرواي تام الاختيار سراسر ايران بدل شده بود، بدون اين‌كه از امور مملكتداري بويي به مشامش رسيده باشد ...» «2» روز بعد كه مردم در اثر نواختن نوازندگان سلطنتي از تغيير سلطنت آگاهي يافتند، بدون اين‌كه عكس العملي نشان دهند، دنبال كار و كسب خود رفتند. كمپفر از خونسردي مردم در اين موارد اظهار شگفتي مي‌كند و مي‌نويسد كه شاه جديد معمولا براي رهايي از رقابت و تهديد اطرافيان، بلافاصله فرمان به كور كردن يا قتل شاهزادگاني مي‌دهد كه ممكن است مدعي تاج و تخت باشند.
فاصله شاه تا مردم: در يكي از نامه‌هاي پادشاه هند به شاه صفي، درباره سلاطين چنين آمده است «... در خدمت پادشاهان عظيم الشأن ضرور است كه جمعي از دانايان بوده باشند و آنقدر شخصيت و عزت و قدرت داشته باشند كه دليرانه هرمسأله را كه مصلحت دولت در آن باشد عرض نمايند» پادشاه بايد «... داد مظلوم از ظالم بستاند ... تا ضرور نشود هيچ يك از بنده‌هاي خدا را عقوبت نمايد ...» «3»
وظايف پادشاه: به طوري كه از نوشته‌هاي سانسون برمي‌آيد «در ايران مردم هرگز نمي‌توانند شكايت خود را به عرض شاه برسانند و معمولا جز در مواردي كه شاه سوار بر اسب به گردش مي‌رود و از خيابانها عبور مي‌كند، مردم نمي‌توانند عريضه‌ها و خواستهاي خود را به شاه تقديم دارند، عبور شاه از معابر عمومي نيز ساده و بي‌پيرايه صورت نمي‌گرفت، بلكه ابتدا چهار صد تفنگدار كه نوار دراز قرمز ابريشمي رنگي به تفنگهايشان بسته‌اند، در دو خط مستقيم مسير شاه حركت مي‌كنند. پس از آنها عده‌اي سرهنگ و افسر سوار، با تجهيزات به راه مي‌افتند و از پس آنها رئيس كل دربار حركت مي‌كند و پس از آن رئيس كل بيوتات سلطنتي و ميرآخورباشي و خوان‌سالار بزرگ هريك با عده‌اي صاحب‌منصب مي‌گذرند. پس از آن تعدادي اسب بسيار عالي با زين و يراق قيمتي و سپس افسران قزلباش با تبرزين‌هاي جنگي، پس از آن
______________________________
(1). همان، ص 44 به بعد
(2). همان، ص 50
(3). اسناد تاريخي عهد صفويه، پيشين، ص 334
ص: 241
مهماندارباشي و پس از او امرا و رئيس كل تشريفات حركت مي‌كنند. بعد از اينها غلام بچگان، و كسي كه چتر سايه‌بان شاه را حمل مي‌كند و مامور تهيه قليان، و خواجه حرم‌سرا به راه مي‌افتند و پشت سر آنها اعليحضرت تشريف مي‌آورند ...» طبيعي است كه با اين تشريفات، دسترسي به شاه و اعلام شكايت براي مردم بي‌نوا تقريبا محال است. «1»
شكايت از حاجب و دربان: ميرزا طاهر نصرآبادي از شعرا و محققين عصر شاه سليمان در ضمن مكتوبي كه مخاطب آن ميرزا قاسم خلوت‌نشين عباس‌آبادي اصفهاني تبريزي الاصل است، از وي گله مي‌كند و مي‌گويد روزي كه براي وصول حواله شما به سراغ خواجه التفات صندوق‌دار رفتم، از پسر شما بي‌اعتنايي ديدم. در اين نامه نصرآبادي به بسياري از سنن اشراف تاجگذاري شاه سليمان، تصوير از سفرنامه كمپفر
______________________________
(1). همان، ص 107
ص: 242
آن دوران حمله مي‌كند و مي‌نويسد كه پس از آنكه با احتياط تمام قدم به اندرون نهادم، يساولان و ايشيك آقاسيان به حكم آنكه
سگ و دربان چو يافتند غريب‌اين گريبان بگيرد آن دامن از شش جهت زبان گشودند كه «كيم سن و هانده گدرسن و در توپ باغله» شروع نمودند من بيچاره روستايي بي‌جگر كه سواي «بوره‌وبشو» حرفي ديگر نشنيده، از استماع اين سخنان مانند نقش ديواري بر جاي ماند، نه ياراي برگشتي و نه قدرت اندرون رفتن. آن شخص رفيق دست فقير را گرفته به زبان نسناسي به ايشان گفت مانع نشويد خدام خود فرموده‌اند ... لا حول گويان داخل ايوان خان شدم، چه ديدم يك مازندران ريكا، يك قرداغ قارداش، يك هندوستاني خواجه‌سراي، علي الخصوص خواجه ياقوت، خواجه لاهوت، خواجه فرتوت، خواجه مشكي و خواجه رشكي و خواجه ناجي و خواجه راجي و خواجه باجي سياه و سفيد و زرد و عنابي فقير را آن‌قدر واهمه روي داد كه خود را از مردگان شمردم. ناگاه نظر اين بيچاره غريب به سمتي افتاد كه مخدوم‌زاده عاليشأن به عظمت و اجلال متمكن بودند به پيش رفته دست از جان شسته بعد از سلام و كرنش پيغام خدام را گذرانيدم به تغير و زهر چشمي كه اگر در كار قيصر كردي زهره فغفور آب به شدّ و مد تمام فرمودند كه «ما خواجه التفات نيستيم ...» در پايان‌نامه، نصرآبادي از روي كمال خيرخواهي به ميرزا قاسم مي‌نويسد كه فرزند خود را تربيت كند كه اگر «بيچاره‌اي به آستان‌بوسي آيد، آخر در تواضع زباني و رسمي تقصير نورزد ... اگر در تعظيم من قد الف مي‌نمود، از ايشان چه كم مي‌شد؟ به‌هرحال تا ممكن است در تربيت ايشان بكوشيد و سعي بليغ به جاي آوريد ... چون دو كلمه گستاخي نسبت به ملازمان عالي واقع شد حمل بر نوع ديگر نفرمايند ...» «1»
در مراسم تاجگذاري شاه سلطان حسين صفوي: كارري مشهودات خود را از جريان تاجگذاري شاه سلطان حسين چنين بيان مي‌كند «... وقتي كه ساعت سعد از طرف منجمان تعيين شد، به بازرگانان و پيشه‌وران بازار دستور دادند كه هركدام چراغي روشن كنند و تا نصف شب در بازار بمانند وگرنه به پرداخت دوازده تومان محكوم خواهند گرديد. حس كنجكاوي، مرا وادار ساخت كه شب را نخوابم، بيرون بروم و در شهر گردش كنم. چند كوچه و بازار كه گشتم، براي من روشن شد كه چراغاني كوچه و بازار به تهديد صورت گرفته و چراغها و شمعهايي كه بازار را روشن كرده نه تنها جلوه به بازار نبخشيده، بلكه وضع نامطلوبي نيز در آن ايجاد كرده است. از آتش‌بازي و شادماني حسابي نيز خبري نبود. و اين امر نشان مي‌داد كه مردم شاه صفوي را دوست ندارند. فقط از او مي‌ترسند. چنانكه روز درگذشت شاه سليمان، جمع كثيري عروسي و بزم شادماني برپا داشتند وقتي از كوچه و بازار مي‌گذشتم، تصور كردم كه حتما
______________________________
(1). مجله يادگار، ص 2، ش 4، ص 47 به بعد، مقاله «پرتو بيضايي»
ص: 243
در ميدان بزرگ و عظمت شهر، با چراغاني و آتش‌بازي و هلهله و شادماني مردم روبرو خواهم شد، متأسفانه آنجا چيز فوق العاده‌اي نبود تا حس كنجكاوي مرا ارضا كند. خسته و كوفته از گشت بازار، خود را به قهوه‌خانه‌اي رساندم و با صرف قليان منتظر فرارسيدن ساعت تاجگذاري شدم ... نزديكهاي نصف شب ساعت سعد تاجگذاري فرارسيد؛ همزمان با آن، نزول باران، وضع بيرون را به هم زد. اما با صداي طبل و شيپور به اطلاع مردم اصفهان رسانيدند كه حسين به پادشاهي رسيد.» «1»
بدين ترتيب جشن تاجگذاري شاهي چون سلطان حسين آغاز و انجام پذيرفت.

سازمانهاي وابسته به دربار صفوي‌

صاحب جمع: اين صاحبان مناصب رؤساي دواير يا كارخانجات مختلفي از دستگاه خاصه شريفه بودند كه توسط ناظر بيوتات اداره مي‌شد، نويسنده تذكرة الملوك ابتدا از جريان امور و مقرراتي كه در كارخانجات مختلف جهت كسب اعتبارات و حمايت مي‌شد، بحث مي‌كند؛ در رأس هريك از دواير يك صاحب جمع قرار داشت كه زير نظر وي يا هم‌رديف او يك مشرف كه مراد بازرس است مشغول انجام وظيفه بود. قسمتي از وظايف مشرف عبارت از تعيين و برآورد بودجه و اعتبار موردنظر بيوتات مربوطه بود و گزارش آن تقديم ناظر بيوتات مي‌گرديد، و ناظر پس از امعان نظر و دقت در برآورد فوق آن را تقديم وزير بيوتات مي‌كرد و وزير مذكور آن را در گزارشي جامع منظم مي‌كرد و به وزيراعظم كه بدون توقيع وي هيچ اعتباري پادار نمي‌شد، تقديم مي‌داشت. بلافاصله پس از تعليفه وزيراعظم، صاحب جمع تهيه رسيد مي‌كرد و اين توسط وزير بيوتات و مستوفي ارباب التحاويل امضا و خط گذاشته مي‌شد و ناظر بيوتات آن را مهر مي‌كرد. رسيد پس از انجام اين مراسم براي دريافت وجوهات آماده بود.
طبق مندرجات تذكرة الملوك تعداد بيوتات يا كارخانجات سلطنتي سي و سه بود.
خزانه‌دار و كليددار خزانه، از خواجه‌سرايان با توقير و مورد احترام بودند. مطلب جالب آن است كه صاحب جمع خزانه عامره يا خزانه‌دار، نه تنها مسؤول نگهداري وجوه و اشيايي كه به خزانه سپرده شده بود شناخته مي‌شد، بلكه اقداماتي نيز براي اعاده و تحصيل مطالباتي كه موعد وصول آن سر رسيده بود به عمل مي‌آورد.
جبادارباشي: نيز از خواجه‌سرايان بود. كمپفر در ص 124 در عداد طبقات مختلف ابواب جمعي وي از چلنگران و كارگران و پيكانگران و باروت‌سازان و آتشباران نام مي‌برد. به علاوه مسگرخانه كه گويا كارخانه جداگانه‌اي بوده است و طبق سخن كمپفر انواع ظروف مسي
______________________________
(1). سفرنامه كارري، پيشين، ص 11- 109
ص: 244
مي‌ساخته و كارگران آنجا، آن اندازه ماهر بودند كه در كار خود ريزه‌كاري زرگران را معمول مي‌داشتند. و مقصود از اين اشاره به احتمال قوي محصولات مسي مشهور اصفهان است، يعني ظروف كنده‌كاري‌شده مانند سيني و غيره.
مركز اسلحه‌سازي در ايران: (قورخانه) يا به قول كمپفر (در صفحه 168) جباخانه در قلعه‌اي قديمي در اصفهان قرار داشت. يك كارخانه اسلحه‌سازي نيز در ايروان براي مقابله با عثمانيها ايجاد كرده بودند.
قيچاچي خانه: يا خياطخانه در دستگاه بيوتات، اختصاص به تهيه ملبوس شاه و اهل حرم داشت علاوه بر اين، خلعتهاي گرانبهاي امرا كه تن‌پوش شاه بود و به امرا داده مي‌شد، و يك قيچاچي خانه ايراني نيز داير بود كه خلعتهاي كم‌بهاتري تهيه مي‌كرد و سه گونه محصول داشت كه عبارت بودند از بالاپوش و قبا و تاج، نيمتاج، انواع مختلف سرپوشها يا كلاههاي زمان صفوي قابل مطالعه مخصوص است. تاج و هاج كه در فصل 35 آمده است، شايد همان تاجي است كه سانسون بر سر مهماندار ديده بود و آن را چنين توصيف مي‌كند: «عرقچين بزرگي پوشيده از قلابدوزي و زربفت و داراي نوكي بلند، و در اطراف آن چندين دالبر قرار دارد كه قسمت پايين آن به مليله‌هاي زرين احاطه شده است و قسمت فوقاني آن پر است از پر كلنگ.» سانسون اضافه مي‌كند كه اين كلاه وقف دوازده امام است كه در مواقع رسمي قزلباشها و خوانين بر سر مي‌گذاشتند و مأموران رسمي تات (- غير ترك) حق بر سرگذاشتن آن را نداشتند.
بدون ترديد در مورد وظايف فراشباشي و صاحب جمع مشعلخانه ابهامي وجود دارد.
ظاهرا مدتها تصدي اين دو شغل با يك نفر بوده، ولي بعد از فراشباشي خراسان يعني كساني كه فرش پهن مي‌كردند و چادر مي‌افراشتند، خادمين و پيشخدمتان قصر شاهي بودند. فراشخانه داراي داروغه‌اي كه گويا تصدي امور كارگزيني و استخدامي را داشته، سرايداران با فراشان متفاوت بودند و اينان را براي تصدي امور كارگزيني سنگين در قصر مورد استفاده قرار مي‌دادند.
توشمال‌باشي يا خوانسالار عالي شاه، در حقيقت ناظر و بازرس مطبخ شاه بود و كليه امور آشپزخانه را تحت نظر داشت. اين شخص موقعي كه شاه در مصاحبت بانوان حرم به سر مي‌برد، ظروف محتوي غذا را تا در حرم بدرقه مي‌كرد و در مجالس رسمي وي غذاها را مي‌چشيد، و در تمام مدت صرف غذا، توشمال‌باشي ايستاده مي‌ماند. اين شخص با استفاده از عقيده مردم، از خوراكي كه شاه بدان دست زده بود استفاده فراوان مي‌كرد. (به اين معني كه مردم براي غذايي كه دست شاه به آن خورده بود ارزش بسيار قايل بودند و آن را به قيمتي گران مي‌خريدند و مي‌خوردند.) توشمال‌باشي در بيوتاتي كه مواد غذايي تهيه مي‌كردند، يعني در ميوه‌خانه و غانات و بيوتات ديگري نظير هويج‌خانه، چورك‌خانه (نانوايي) و حلواجي (شيريني‌پز خانه) و يقورت (لبنيات و ماست) و ترشي‌خانه و غيره اعمال نفوذ و نظارت مي‌كرده است. مواد اوليه مورد مصرف اين بيوتات علي العموم توسط حكام، با ارسال بارخانه
ص: 245
در موسم مخصوص و بهنگام دست آمدن نوبر و ارمغان هرسرزمين تدارك مي‌گرديد.
متصدي تدارك آب و قهوه و آشاميدنيهاي خنك و همچنين متصدي نگهداري ظروف مانند سقاخانه، اياغخانه و چيني كاسه‌خانه كه ظروف طلا و نقره را نيز نگهداري مي‌كرد، در شمار بيوتات محسوب مي‌شدند.
در تذكرة الملوك از شيره‌خانه بدون ذكر تفصيل و تفسير سخن به ميان آمده، آنچه مسلم است شاه، گاه در محافل خصوصي و گاه در مجالس رسمي و در حضور سفرا و تجار و هنرمندان خارجي ميگساري مي‌كرد. چون اين عمل منع شرعي داشت، روحانيان به مجرد اين‌كه استنباط مي‌كردند كه شاه سازندگان را فراخوانده است، از مجلس بيرون مي‌رفتند.
در تذكرة الملوك به شترخان يا طويله شتران اشاره شده است. ظاهرا ناظر دواب يا دواب ايلخي، انواع و اقسام دواب باركش و شترهايي را كه براي استفاده درباريان تخصيص داده شده بود، تحت نظر و مراقبت خود داشت. ركاب يا ركيب به معني رخت و البسه و پوشيدنيهاي شاه است. شايد چون در مسافرتها اين وسايل را در جامه‌دانها در ركاب شاه مي‌بردند، به اين نام مشهور شده است. مهتر ركابخانه يا خواجه‌سرا، در خلوتگاه در خدمت شاه بود و جعبه كوچك بر كمر آويخته و دستمالها و داروها و عطريات مورد استفاده شاه را مي‌آورد. مشعلدار متصدي روشنايي و حرارت قصر بود. ديگر از لواحق دربار نقاره‌خانه است كه عبارت از عده‌اي طبل‌زن و شيپورزن بودند كه در هنگام غروب و سحرگاه دو ساعت پس از نيمه‌شب از ايوان و از در سراي شاه مي‌نواختند. كمپفر از «چال‌جي‌باشي» يعني رئيس نوازندگان و موسيقي‌دانان و دختران رقاص و غيره سخن رانده است.
مشعلدارباشي مسؤوليت نظارت عمومي به كليه گروههاي مشغول‌كننده و سرگرم‌كننده مردم را داشت. كليه اماكن فساد و عاملين فسق و فجور را تحت نظر داشت. در اصفهان يازده هزار فاحشه معلوم‌الحال ثبت شده و هزار و پانصد زن كه كم‌وبيش آلودگي داشتند (تك‌پران) وجود داشته است و زنان شق اخير چون بسيار به آبرو و حيثيت خود پايبند بودند، به شدت مورد اخاذي اطرافيان مشعلدارباشي واقع مي‌گشتند. مأموران ابواب‌جمعي وي، آلات جرايم قماربازان را حتي تا گوشه‌هاي دورافتاده گورستانها و ويرانه‌ها، گردآوري مي‌كردند. شاه عباس كه ظاهرا عوايد اين رشته را نامشروع مي‌دانست، مقرر داشت كه از محل اين درآمدها وسايل روشنايي و مشعل و آتشبازي تأمين گردد. «1»
مينورسكي ضمن بحث در پيرامون سازمان اداري حكومت صفوي، از ايشيك آغاسي و زيردستان او سخن مي‌گويد و مي‌نويسد ايشيك آغاسي‌باشي حرم، فقط مسؤول نظارت در آستانه حرم بود و هيچ‌گونه دخالتي در مسؤوليتهاي مهمتري كه توسط همانندان ديواني وي
______________________________
(1). سازمان اداري حكومت صفوي، با تعليقات مينورسكي، پيشين، ص 122 به بعد
ص: 246
انجام مي‌گرديد، نداشت. گويا نسبت به ديگر صاحب‌منصبان ديواني از لحاظ مقام نازلتر و فروتر بود. موضوع جالب توجه آنكه لشكرنويس ديوان، مسؤول اعضاء و خدمه حرم نيز بود.
يساول كه ريشه مغولي دارد، به معني قانون و فرمان است و به مأموريني اطلاق مي‌شود كه او امر و فرمانها را در حضور سلطان، اجرا مي‌كردند. در زمان صفويه يساولان صحبت، وظيفه آجودانهاي امروزي را انجام مي‌دادند. از عالم‌آراي عباسي (ص 124) برمي‌آيد كه يساولان صحبت را به مأموريت‌هاي خطير نيز مي‌فرستادند. مأموريتهايي كه نتيجه برخورداري از اعتماد كامل سلطان بود. شاردن آنان را با عنوان خدمتگار مصاحب يا «خادم خاص» مي‌خواند و مي‌گويد كه آنان در تشريفات و مراسم با چوبدستها يا عصاهاي زراندود حاضر مي‌شدند.
يساولان صحبت از ميان پسران نجيب‌زاده‌ترين امراء برگزيده مي‌شدند. در شرفنامه شرف خان (جلد اول ص 450) شمه‌اي از شيوه تربيت جوانان نجيب‌زاده‌اي كه در حرم شاه به مصاحبت شاهزادگان پذيرفته مي‌شدند، مسطور است و جا دارد كه سپاسگزار اين اشارت صاحب شرفنامه باشيم. آنان به دست لله‌هاي مجرب و متقي و پرهيزگار سپرده مي‌شدند و ضمن كليه فنون نظامي، از جمله چوگان‌بازي نيز بديشان آموخته مي‌شد. حتي اشتغال به فن نقاشي نيز از تكاليفشان بود. زيرا شاه طهماسب معتقد بود و مي‌گفت كه اين هنر «سليقه را راست مي‌كند.» يساولان مجلس چندان ممتاز و مورد نظر نبودند و يساولان صحبت و مجلس، هر دو تحت نظر ايشيك آقاسي‌باشي قرار داشتند ضمن اين‌كه يساولان صحبت در حضور شاه مي‌ايستادند، يساولان مجلس در كار رسانيدن فرامين و احكام سلطان به مجلس‌نشينان بودند.» «1»
حكيم‌باشي: در دوره صفويه حكيم‌باشي ناظر امور پزشكي شاه و اطرافيان او بود و از خزانه حقوق كلاني مي‌گرفت. بزرگترين خطري كه حكيم‌باشي را تهديد مي‌كرد، عزل از سمت و ضبط اموال و افتادن به زندان بود، و اين امور هنگامي پيش مي‌آمد كه بيمار تاجدار وي فوت شود. و شاردن و كمپفر سرگذشت دو حكيم‌باشي شاه عباس ثاني را نقل مي‌كنند، معهذا رفتاري كه با آنها شده، نشان مي‌دهد كه در زمان صفويه نسبت به دوران مغول با حكيم‌باشيان بهتر رفتار مي‌شده است. در زمان مغول حكيم‌باشيان جان در گرو كار خود داشتند.
عطارخانه: با شغل حكيم‌باشي، گونه‌اي بستگي داشت. كمپفر مي‌گويد: «داروهاي مورد نياز شاه و درباريان در عطارخانه شاهي تحت نظارت، به دستور عطار تهيه و تركيب مي‌شد. و همچنين اشاره مي‌كند به پرهيزخانه كه در آن انواع جوشانده‌ها و شربتها ترتيب داده مي‌شد.
شاردن به بستگي نزديك مشاغل منجمان و حكيم‌باشيان اشاره مي‌كند و مي‌گويد قبل از به كار بستن نسخه حكيم، جلب موافقت منجم ضروري بود. صاحبنظران خرافات وابسته به امور نجومي را يكي از علل تنزل و انحطاط نظام ايران مي‌دانند ...» «2» در دوره قدرت نادر و بازماندگان
______________________________
(1). همان، ص 122
(2). همان، ص 109 به بعد
ص: 247
او سازمان عريض و طويل عصر صفوي تقليل كلي يافت و عمال و حواشي دربار شاه سلطانحسين در اثر حمله افاعنه پراكنده شدند و پس از استقرار حكومت نادري به مشاغل ديرين بازنگشتند، سازمان اداري ايران در عهد نادر طول و تفصيل چنداني نداشت.
اندرزهاي سياسي نادر به محمد شاه، سلطان هند: نادر قبل از مراجعت از هند، بر آن شد كه به محمد شاه نصايحي بكند و به بهانه دوستي او را به اقدامي وادارد كه متصرفات خود او محفوظ بماند. مي‌گويند كه وي چنين مطالبي بر زبان راند: «شما بايد زمينهايي را كه براي استفاده حكام تعيين شده است از آنها بگيريد و از خزانه خودتان مواجب آنها را نقدا بپردازيد.
نگذاريد هيچ يك از آنها قوايي جداگانه براي خود نگاه دارند در اين صورت احتياجي به داشتن ارتش ثابت و عظيم نخواهند داشت. ولي در هرحال بايد قشوني مركب از شصت هزار سوار برگزيده داشته باشيد و هرساله مبلغ شصت روپيه براي هريك از آنها خرج كنيد. هر ده نفر يك ده‌باشي و هرده‌باشي يك يوزباشي و هرده يوزباشي يك مين‌باشي بايد داشته باشد.
از وضع مملكت و از زندگي افسران و خانواده آنها اطلاع حاصل كنيد و از استعداد و لياقت هريك از آنها باخبر باشيد. اجازه ندهيد كه هيچ يك از سربازان عاطل بماند. وقتي ضرورت ايجاب مي‌كند عده‌اي كافي از قواي خود را تحت فرماندهي لايق و باوفا و باتجربه اعزام داريد. ولي وقتي مأموريت خود را انجام داد، دوباره او را بخواهيد بدينوسيله از عواقب جنگ با يك دولت نيرومند كمتر وحشت خواهيد داشت.
در مورد انتخاب بزرگان دربار دقت كنيد و كساني را كه نيرنگباز و جاه‌طلب و خودخواه هستند به حضور خودتان راه ندهيد. اگر قرار بود من آنها را انتخاب كنم، در غياب من به شما احترامي نخواهند گذاشت. ولي اطمينان داشته باشيد كه اگر يكي از آنها سر به شورش بردارد، او را تنبيه خواهم كرد. در صورت لزوم من مي‌توانم از قندهار ظرف مدت چهل روز خودم را به دهلي برسانم. هيچ وقت فكر نكنيد كه من از شما خيلي دورم.»
اين نصيحت تا حدي طبق اصول حكومت خود نادر بود. مرزهايي كه وي زير نظر داشت، به اندازه‌اي از هم دور بودند كه وي مجبور بود قواي عظيمي آماده داشته باشد و دفاع مرزها را به ايرانيان بسپارد كه حق داشت به آنها بدگمان باشد. «به سربلند خان و نظام الملك و ساير اميران محمد شاه توصيه مي‌كرد كه نسبت به پادشاه خود باوفا باشند.» «1»
نويسنده رستم التواريخ كه ظاهرا خود را پيرو مكتب افلاطون مي‌داند در مقدمه كتاب خود يك كشور مطلوب يا يك مدينه فاضله را چنين توصيف مي‌كند: «... در قلمرو ما از غني و فقير، از مرد و زن بايد كسب و پيشه داشته باشد و از غله‌جات و حبوب و ثمرات و هرچه حاصل از زراعت آمد در چهار فصل پنج يك آنها را بايد به خزانه پادشاه رسانند و هرچه از
______________________________
(1). ميمندي‌نژاد زندگي نادر شاه، پيشين، ص 237 به بعد
ص: 248
معدنها و درياها يا چيزهايي كه بي‌مالكيت حاصل آيد حق پادشاه است و هركه بميرد و بي‌وارث باشد و ارتش پادشاه است و هرمنفعتي كه از كسب و پيشه و صنعت حاصل آيد پنج يكش را بايد به خزانه پادشاه رساند. و معاملات شهرستان پنج يكش بايد به خزانه پادشاه رسانده شود. و هرچه وارد گمرك پادشاهي شود، چهل يك آن را به خزانه پادشاه رسانند و در قلمرو ما در هرشهر يا قريه عظيمي بايد بيمارخانه يا طبيب حاذق و عمله‌جات و اخراجات از سركار دولت باشد. و بايد در هرشهري، عدد سكنه از مرد و زن و بزرگ و كوچك از غريب و بومي در دفتر پادشاه نوشته شود. و پادشاه، بايد ضامن جان و مال و عرض كساني كه در فرمانش باشند باشد ... در قلمرو پادشاه، بايد شاهراه‌ها را چنان بسازند كه راهروان آزار و ضرر و رنج نيابند. خصوصا در شهرستانها، كوچه‌ها و خيابانها بايد زمينش هموار باشد و به جهت آب باران تدبيرها كنند كه راهروان آزار نيابند.
در همه منازل قلمرو و در همه كوچه‌ها و بازارها بايد پاسبانان پاسباني اموال مردم نمايند و پادشاه بايد از صبح تا نيمه روز به ديوانخانه بنشيند با هفت وزير باتدبير به مهم‌سازي خلايق مشغول باشد، و از نيمه روز تا شام پادشاه بايد از روي عشق و محبت و دشمني و كينه‌ورزي و بوالهوسي و دلخواهي هيچ كاري نكند مگر به مشورت عقلا و از روي مصلحت.
پادشاه بايد دروغ نگويد و وفا به عهد و ميثاق نمايد و بر روي كسي نخندد و خائن را به ملازمت نگاه ندارد و خطابش عتاب‌آميز باشد و جزاي حسن خدمت و سوء خدمت را بدهد و بر همه فرمان‌برداران و پيروان پدر باشد و بر عدل و احسان و قسط و انصاف با خلوص نيت و پاكدلي با خلايق سلوك نمايد و در امور بلندهمت باشد و طامع نباشد و ضبط حبه و دينار و حقوق ديواني ننمايد.
مثلا اگر دانه گندم يا جو يا هريك از حبوب، چه اگر دانه خردل و خشخاش باشد افتاده باشد بر زمين خم شود و بردارد و ضبط نمايد و به جايش صرف نمايد و از اين طريق عارش نيايد. زيرا پادشاهان از همه فقرا فقيرتر و از همه محتاجان محتاج‌تر مي‌باشند. بايد به حكم پادشاه كوچه‌ها و خيابانها و بازارها از مردار و چيزهاي كثيف و عفونت‌پذير پاك و پاكيزه نمود تا باعث عفونت هوا و وبا و بيماري نگردد. و بايد مردمان عيار مكار زيرك محقق را شاه به اطراف و جوانب ممالك خود و غير خود روانه نمايد كه از وقايع و كون و فساد همه عالم خصوصا از همه قلمرو و دستگاهش اخبار به او رسانند كه از همه جا باخبر و آگاه باشد. پادشاه بايد بردبار و پرحوصله باشد و هميشه به نفس اماره خود سوار باشد نه آن‌كه نفس اماره را به خود سوار نمايد. و هميشه شهوت و غضب را مغلوب بدارد و نگذارد كه بر وي غالب شوند و يا در هرشهر و ده و سرحدي به جهت طي دعوا و رفع ادعا حكمهاي عادل و بامعرفت قرار دهد.
پادشاه بايد طالب رنج و مشقت خود و راحت و رفاه ديگران باشد. و پادشاه بايد دايم در پي
ص: 249
اصلاح امور مملكت و اهلش باشد. «1» در جاي ديگر مي‌نويسد: «پادشاه بايد در امور زراعت و فلاحت بسيار ساعي و حريص باشد و در احداث و تعمير و تنقيه قنوات ... اهتمام به جا آرد.
پادشاه بايد از روي خواهش نفس اماره و دلخواهي و غيظ و غضب‌كاري نكند كه منجر به ندامت و فساد خواهد شد، بلكه امور سلطنت بايد از روي مشاورت باشد و صلاح‌انديشي اولو الالباب باشد. پادشاه بايد خيانت‌كار را در دستگاه خود راه ندهد اگرچه فرزند يگانه و برادر با جان برابرش باشد ... پادشاه بايد بي‌طمع باشد. پادشاه بايد با حزم و مآل‌انديش و دوربين و در امور غوررس و صرفه‌جو ... و مانند پدر تربيت سپاه و رعيت نمايد، در دفع دزدي و راهزني و شلتاق سعي و اهتمام نمايد و در هرمنزلي پاسبانان و سخلوچيان قرار دهد. شاه و گدا و توانگر و بينوا و عالم و جاهل و مجتهد و مقلد در ادا نمودن حقوق ديواني بايد همه برابر باشند. اول چيزي كه بر پادشاه واجب است، تحصيل وزير باتدبير روشن‌ضمير از همه جا آگاه با امانت و ديانت با فهم و ادراك با حكمت است كه اگر آن نباشد همه امور سلطنت مختل و معيوب خواهد بود.» «2»
به نظر مؤلف رستم التواريخ «هر پادشاهي را بر سبيل وجوب هفت وزير باتدبير روشن ضمير يا نايب دلپذيري بايد كه با هم ضديت داشته باشند. و در هربلدي از جانب پادشاه حاكمي بايد كه صاحب نظم و نسق و حراست و حفظ و صيانت و احتساب و حسن سياست باشد. و در هر بلدي از جانب پادشاه هفت عامل معتبر با امانت و ديانت و هريك با نايبي بايد و در هر شهري يك كارخانه آقاسي پردخل كم‌خرج بلندرتبه قناعت‌پيشه پرحلم و حوصله بايد كه موافق حساب ماليات و حقوق ديواني را دينار دينار، حبه حبه، خردل خردل، قطمير قطمير جمع نمايد و به خزانه عامره پادشاهي رساند و ماليات ديواني را بيشتر از ثلث و خمس اخذ و مطالبه ننمايد و صادرات را بيشتر از خمس ماليات بگيرد، مگر در حالت اضطرار. بايد حاكم صاحب سياست و نظم و نسق، دخل و تصرف در امور ماليات ديواني ننمايد و كارخانه آقاسي، دخل و تصرف در امور حكومت و رياست ننمايد و هردو حد خود نگه دارند.» «3»
اندرز رستم الحكما: مؤلف رستم التواريخ كه خود را خيرخواه شاه و گدا و غمخوار بيگانه و خويش مي‌داند، از روي كمال خيرخواهي به سلاطين و امرا و كليه مردان مآل‌انديش اندرز مي‌دهد و مي‌گويد در امور مهم مشورت كنيد و رأي خبرگان را به كار بنديد.
اگرچه تو باشي گزين مجتهدمكن تكيه هرگز تو بر رأي خود
هميشه تو تكيه به كنكاج كن‌سپس تيرپران به آماج كن
نمو دهور است از مشورت‌صلاح امور است از مشورت «4»
______________________________
(1). رستم التواريخ، پيشين، مقدمه، ص 44 به بعد
(2). همان، ص 327
(3). همان، ص 173
(4). همان، ص 459
ص: 250
«سياح دانشمند هلندي موسوم به كورني لوبروين كه در سالهاي اول قرن هجده ميلادي در ايران سياحت نموده است، در كتاب خود كه سياحت از راه مسكو به ايران و هند شرقي نام دارد و ترجمه فرانسوي آن در سال 1745 در پاريس به طبع رسيده است، در وصف بعضي از سلاطين صفوي مي‌نويسد:
«حكومت شاهان ايران يكي از مستبدترين حكومتهاي جهان است. پادشاه در اعمال و افعال خود جز اراده و مشيت شخصي خود هيچ‌گونه اصولي و قواعدي را نمي‌شناسد، و شايد تنها در امور مذهبي اختيارات او اندكي محدودتر باشد. حيات و ممات و دارايي تمام اهل مملكت بدون استثنا كاملا در يد قدرت اوست، پادشاه در حرامسراي همايوني به دنيا مي‌آيد و در ميان همان چهارديواري بزرگ مي‌شود و مانند گياهي كه از نور و حرارت آفتاب محروم باشد هيچ‌گونه تعليم و تربيتي كه در خور پادشاهان باشد نمي‌يابد و از دنيا و مافيها بالمره بي‌خبر مي‌ماند. همين‌كه به سن و سالي رسيد، او را به خواجه‌اي مي‌سپارند كه به اسم «لله‌باشي» مربي و معلم او مي‌گردد و خواندن و نوشتن را به او مي‌آموزد، رسايل ديني را به او ياد مي‌دهد و ضمنا كرامات و معجزات پيغمبر اسلام را نيز براي او حكايت مي‌نمايد. و تا به حد افراط كينه و بغض او را بر ضد تركهاي سني مذهب برمي‌انگيزاند و به او چنين مي‌فهماند كه دشمني با اين قوم در حقيقت طاعت پروردگار است. جاي تأسف است كه ابدا علم تاريخ و علم سياست را به اين شاهزادگان نمي‌آموزند و گوش آنها را با كلمات تقوي و پرهيزگاري آشنا نمي‌سازند و بلكه به منظور اين‌كه فرصتي براي تفكر و تعمق در امور و قضايا پيدا نكند، از همان سن جواني او را در ميان زنان مي‌اندازند و دروازه‌هاي عيش و نوش و هوي و هوس را به روي او مي‌گشايند و به اين هم اكتفا نكرده او را به خوردن ترياك و نوشيدن كوكنار معتاد مي‌سازند و حتي كوكنار را با عنبر و ادويه ديگر مخلوط مي‌كنند كه نشئه آن زيادتر شود و بر قوه باء بيفزايد. استعمال اين مكيفات و مخدرات كم‌كم موجب سستي و رخوت كامل مي‌گردد. زندگي شاهزادگان صفوي به همين منوال مي‌گذرد. تا روزي كه شاه بميرد و نوبت سلطنت به آنها برسد، آن‌وقت آنها را از حرمسرا بيرون مي‌آورند و بر تخت سلطنت مي‌نشانند و در تمام دربار در مقابل او به خاك مي‌افتند و اطاعت و انقياد خود را عرضه مي‌دارند. شاه جوان در ابتدا مانند آدمي كه هنوز درست از خواب بيدار نشده است، مدتي مات و متحير و گيج است. ولي رفته‌رفته به خود مي‌آيد و چشم مي‌گشايد و بناي سلطنت را مي‌گذارد اطرافيان او هم ابدا در صدد نيستند كه او را به صلاح هدايت نمايند، بلكه تمام همشان را مصروف مي‌دارند كه شاه جوان را خوش آيد و خودشان را در نظر او عزيز نمايند. از طرف ديگر سعي دارند كه حتي المقدور پادشاه، از اوضاع واقعي مملكت بي‌خبر بماند و به كارهاي سلطنت نپردازد و حتي وزير بزرگ كه او را اعتماد الدوله مي‌خوانند، هروقت مطلبي داشته باشد، منتظر مي‌شود تا شاه قليان به دست، سر كيف و حال باشد، آنگاه قربان
ص: 251
گويان مطلب خود را كه اغلب به منافع شخصي او يا دوستان و كسان و بستگان اوست، به اسم مصالح عامه كشور به عرض مي‌رساند و به زور چاپلوسي كار خود را از پيش مي‌برد.» «1»
هانري مارتين نام، از كشيشان انگليسي كه به قصد ترجمه انجيل و تورات به فارسي در سال 1811 ميلادي به ايران آمده، در كتاب شرح زندگي خود در باب ايرانيان مي‌نويسد:
«اين ملت بيچاره از ظلم و استبداد حكومت خود كه هيچ چيز قادر نيست كه جلو ظلم و اجحافش را بگيرد و يا حتي تخفيفي بدهد، فريادش بلند است، زهي اروپاي سعادتمند ... ملتهاي اروپايي چقدر نسبت به اين ملت ايران سربلند به نظر مي‌رسند. با اين‌همه ايرانيان مردم باهوش و دل‌زنده‌اي هستند و استعداد دارند كه بزرگترين و قادرترين ملت مشرق‌زمين باشند. تنها چيزي كه كم دارند، يك حكومت خوب و صالح و مذهب مسيح است. همو در جاي ديگر مي‌نويسد: «در تمام طول راه هرجا كه شاه عبور كند، مرم و رعايا ازين قضيه چنان هراسناك و متوحشند كه گويي مصيبت آسماني به آنان نازل شده است. طاعون و امراض و قحطي در مقابل بلا و مصايبي كه از طرف ملازمان شاه بالنسبه بمردم وارد مي‌گردد، چيز كمي است كه در حساب نمي‌آيد ...» «2»

شيوه حكومت در عهد قاجاريه‌

اشاره

رابرت گرنت واتسن انگليسي كه در سال 1865 كتاب خود را موسوم به تاريخ ايران در دوره قاجاريه نوشته، درباره دربار ايران مي‌نويسد: «253 پادشاه تا به حال به ترتيب در ايران بر تخت سلطنت نشسته‌اند. اصل اساسي قانون ايران مي‌رساند، كه شاه يعني كشور و همه افراد براي خاطر سلطان زنده‌اند. تمام انتصابات در سراسر قلمرو سلطنت به وسيله شاه يا كساني كه از جانب او اختيارات دارند انجام مي‌گيرد ... پيرامون فرزندان شاه را، از همان اوان طفوليت گروه چاپلوسان تشريفاتي فرامي‌گيرند ... يكي از هدفهاي تحصيل مقام در ايران، جمع كردن حداكثر پولي است كه امكان دارد به وسيله يك دستگاه اداري وصول شود. در ايران تقريبا هرچيزي بسته به پول است. وزيران بايد نه تنها در بدو انتصاب وجهي به اين مناسبت تقديم دارند، بلكه بعدا هم بايد مرتبا براي دوام امتياز خود وجه پرداخت كنند، از سوي ديگر بديهي است كه آنها نيز به نوبت خود مي‌پندارند حق دارند كه همين قاعده را نسبت به زيردستان و ارباب‌رجوع خود اجرا كنند.» «3»
سپس مي‌نويسد: «انفصال رجال بيشتر منوط به ميزان آز و هوس رئيس مملكت است ...
همين‌كه كسي مقامش را از دست داد، مقام ديگري را با پرداخت پول براي خود فراهم مي‌كند.
______________________________
(1). خلقيات ما ايرانيان، پيشين، ص 88- 76
(2). همان، ص 100
(3). همين كتاب، ص 100
ص: 252
مؤلف سرانجام چنين نتيجه مي‌گيرد كه ايرانيان، به هيچ‌وجه پايبند راستگويي نيستند ... در ايران عدالت را بايد خريد و نبايد به عنوان اين‌كه حقي است خواستار آن بود.» «1»
وضع حكومت در ايران: ملكم كه قبل از واتسون به ايران آمده است در جلد دوم كتاب خود مي‌نويسد: «پادشاه ايران از جميع سلاطين عالم به رعايا مطلق العنان‌تر و مقتدرتر است ... از زمان قديم حكم پادشاه هميشه قانون ملك بوده است و احتمال دارد كه هيچ‌چيز مانع اجراي حكم او نشده است، مگر مراعات اصول شريعت. پادشاه هرچه بخواهد مي‌تواند بكند و مجلس معيني به جهت اصلاح امور يا اداره مهام، از امراي مملكت يا وكلاي رعيت يا رؤساي ملت در ايران نيست. شاه در عزل و نصب وزرا و قضات و صاحبمنصبان، از هرقبيل و ضبط اموال و سلب ارواح رعايا از هرصنف علي الاطلاق مختار است. چون و چرا در كار وي كردن معمول نيست. حدود قدرت و اختيارات او برحسب ازمنه و اسباب تغييرپذير است. علماي ملت يعني قضات و مجتهدين هميشه مرجع رعاياي بي‌دست و پا و حامي فقرا و ضعفاي بيچاره‌اند. اعاظم اين طايفه به حدي محترمند كه از سلاطين كمتر بيم دارند. هروقت واقعه‌يي مخالف شريعت و عدالت است، خلق به ايشان رجوع مي‌كنند ... اهالي شهرها بيش از قبايل صحرانشين كه جزء سپاهيان ايرانند، در معرض ظلم و طغيان حكومت قرار مي‌گيرند. سلاطين ايران مي‌توانند به فرزندان خود خدمتي رجوع كنند يا آنها را در حرم محبوس دارند يا چشمشان را بكنند يا جانشان را بگيرند. تنها حكم پادشاه بر عموم طبقات و بر جان و مال ياغيان و دشمنان نافذ نيست، بلكه حكم پادشاه بر عموم طبقات بدون هيچ مقدمه‌اي ساري و جاري مي‌شود.» «2»
هرچند فتحعلي شاه مثل آغا محمد خان سرسلسله قاجاريه مستبد و خون‌آشام نبود، ولي مثل هرپادشاه خودكامي از شنيدن حرف حق برآشفته و ناراحت مي‌شد.
فتحعلي شاه و ملك الشعراء صبا: فتحعلي شاه گه‌گاه با تخلص «خاقان» شعر مي‌گفت، قطعه‌اي از اشعار خود را بر فتحعلي خان صبا ملك الشعراي زمان خواند و از او پرسيد كه چطور است ملك الشعراء بي‌درنگ گفت كه شعري است خالي از مضمون و پوچ. شاه برآشفت و دستور داد شاعر را به اصطبل بردند و سرآخوري بستند و مقداري كاه پيش او ريختند. ولي ديري نگذشت كه خشم شاه فرونشست و به حضور او بار يافت. پس از چندي باز شاه شعري گفت و بر ملك الشعراء خواند و رأي او را خواستار شد. ملك الشعرا بدون آن‌كه سخني بر زبان آرد، برخاست، شاه پرسيد كجا مي‌روي؟ عرض كرد به اصطبل. شاه خنديد و ديگر شعر خود را بر او عرضه نكرد.
آقا محمد خان قاجار كه در استبداد و خون‌ريزي و رياكاري آيتي بود به روايتي 5/ 7 من
______________________________
(1). همان، ص 103
(2). تاريخ ايران، اثر سرجان ملكم، ترجمه حيرت، پيشين، ج 2، ص 150 به بعد
ص: 253
چشم از مردم كرمان درآورد. به قول مرحوم هدايت «در فرايض و نوافل مبالغه داشت و پيوسته در خلاء و ملاء طالب مقام شهادت بوده» با اين حال اين مرد متورع! و شب‌خيز،! در جريان فتح كرمان در حاليكه به نماز و عبادت خدا مشغول بود، گروه گروه دستگيرشدگان را مي‌آوردند و او بدون اين‌كه از عبادت خدا غفلت ورزد، با اشاره به گردن يا گوش يا بيني، به جلادان خود مي‌فهماند كه گوش، بيني يا گردن آن بي‌نوايان را ببرند. (بنقل از سياست و اقتصاد صفوي)
«آدلر «1» يكي از روانكاوان گفته است كه خشونت و خودكامگي غالبا جبران شديد احساس ناراحتي است كه آدمهاي كوتاه قد يا آنهايي كه از نقص جسماني رنج مي‌برند حس مي‌كنند (غالب ديكتاتورها مانند سزار، ناپلئون، هيتلر، استالين، موسوليني، فرانكو و جز آنها كوتاه قد بوده‌اند). همين آدلر معتقد است كه گرايشهاي اقتدارطلبانه و غريزه تسلط، جايگزين نياز به لذت (در بينش فرويد) مي‌شود ...» «2» از استدلات علمي فرويد و آدلر مي‌توان كمابيش بر علل قساوتها و خونريزيهاي آقا محمد خان خواجه پي برد. چه اين مرد جنگي و سلحشور را در عنفوان شباب به فرمان كريمخان خواجه كردند و وي را از يكي از طبيعيترين لذايذ و غرايز بشري بي‌نصيب نمودند.
اندرزهاي فتحعلي شاه به عباس ميرزا: فتحعلي شاه كه شهرياري عشرت‌طلب و خودخواه بود، پس از آن‌كه در دوره دوم جنگهاي ايران و روس سپاهيان عباس ميرزا در كنار رود ارس از روسها شكست خوردند، عباس ميرزا ناچار درخواست صلح كرد و پس از مذاكرات طولاني و گفتگوهاي فراوان، قرار شد غير از واگذاري ولايات ايروان و نخجوان و ماكو و طالش و موغان دولت ايران دو كرور به عنوان غرامت جنگي بپردازد و رود ارس بين دولتين خط سرحدي جديد باشد فتحعلي شاه سرانجام پس از مداخله ميرزا ابو القاسم قايم‌مقام و نمايندگان سياسي انگلستان، با اين‌كه در لئامت و پول‌پرستي كم‌نظير بود، حاضر شد كه مبلغ شش كرور نقدا از خزانه خود به وسيله قايم‌مقام و عده‌اي ديگر براي روسها بفرستد تا قرارداد صلح امضا شود. در اين موقع فتحعلي شاه ضمن نامه‌اي كه به قلم قايم‌مقام براي عباس ميرزا فرستاده بود، مراتب ملال و كدورت خود را از عباس ميرزا عيان ساخته است. اينك جمله‌اي چند از اين نامه تاريخي كه واعظي غيرمتعظ به وليعهد خود نوشته نقل مي‌كنيم: «نايب السلطنه بداند كه مقرب الخاقان قايم‌مقام را كه به دربار دولت همايون فرستاده بود، وارد و از مطالب مصحوبي او استحضار حاصل آمد، عرضها كرد و عذرها خواست و چون باز ابواب رحمت كريمانه باز بود، به سمع قبول اصغا شد ... اگر آن فرزند را شرفيابي آستانه اعلي انشاء اللّه تعالي مرزوق شود، به چشم عبرت خواهد ديد كه چگونه يك‌باره آكنده‌ها پراكنده گشته و اندوخته‌ها انداخته شده. خدا
______________________________
(1).Adler
(2). اصول علم سياست، ترجمه ابو الفضل قاضي، پيشين، ص 40 به بعد
ص: 254
آگاه‌تر است كه اينها همه را به پاس خاطر آن فرزند و آن‌كه آواره و بي‌سامان مورد طعن و توبيخ اخوان و اعوان و رجال و نسوان نشود متحمل شده‌ايم ... نمي‌دانيم بعد از آن‌كه به فضل اللّه تعالي ممالك آذربايجان تخليه شد و آن فرزند دوباره استقرار و استقلالي در آنجا حاصل كرد، خدمتي در ازاي اين همه نعمتها تقديم خواهد نمود، از قبيل استرضاي مردم و استعداد لشكر و تحصيل دعاي خير و حسن سلوك با دولتهاي همسايه ...
حكومت به دست كساني خطاست‌كه از دستشان دستها بر خداست بيا اين‌بار بنا را بر انصاف بگذار، قلب خود را صاف كن و با خداي خود راست باش و با پادشاه خود راست برو و بندگان خدا و رعيتهاي پادشاه را كه سپرده تو باشد خوب راه ببر. درد عاجز را خود برس حرف عارض را خود بپرس. نوكر هرچه امين باشد، از آقاي نوكر امين‌تر نيست. اين نصايح مشفقانه و اوامر ملوكانه را وسيله نجات دارين بدار و بزودي مصالحه را بگذران. زياده بر اين طول مده، حكم همان است كه كرده‌ايم و پول همين است كه داده‌ايم. اگر صلح جويند حاضر و آماده‌ايم و اگر جنگ مي‌خواهند تا همه جا ايستاده‌ايم ...»
«... فتحعلي شاه كه در موقع حركت قاطرهاي حامل شش كرور اشرفي از تهران و شنيدن آواز زنگ آنها از خود بي‌خود شد و بي‌قرار افتاد، در اين نامه هرچه توانسته است با ارسال اين پول منت بر سر فرزند خود گذاشته و هرچه خواسته است در طعن و ضرب به او كوشيده و همه گناهها را به گردن او بار كرده است، شايد ميرزا ابو القاسم قايم‌مقام هم كه خود منشي‌نامه است و به علت مخالف بودن با جنگ با روسيه در تمام مدت اين محاربات از كار بركنار و در مشهد در حال تبعيد و نفي مي‌زيسته و از نايب السلطنه و مقربان دستگاه او دلتنگي داشته، در غليظ كردن ماده اين طعن و ضرب بي‌دخالت نبوده است.» «1»
دربار سلطنتي: سرهنگ دروويل كه در عهد فتحعلي شاه به ايران آمده است، در مورد دربار ايران چنين مي‌نويسد: «... دربار سلطنتي ايران مخارج هنگفتي دارد، زيرا شاهزادگان و حكام نيز به پيروي از پدر يا ارباب تاجدار خود پنجاه شصت تن بي‌كاره را در خدمت نگه مي‌دارند. اين بيكاره‌ها به هنگام گردش شاهزادگان يا حكام از پيش و پس به راه مي‌افتند تا دبدبه و شكوهي به موكب وي ببخشند. بي‌كاره‌ها به لقب «غلام» يعني (بردگان) ملقب‌اند. ولي در دربار ايران لفظ غلام مترادف با گارد شاهي است. شاه غلامان متعددي دارد و غلامان را از ميان جوانان زيباي كشور انتخاب مي‌كند. غلامان اسكورت شاه را تشكيل مي‌دهند و زير فرمان كلانترباشي خدمت مي‌كنند. حقوق و جيره آنان بسيار قابل‌توجه است.» «2»
______________________________
(1). مجله يادگار، س 1، ش 2، ص 22 به بعد
(2). سفرنامه دروويل، پيشين، ص 193
ص: 255
سرجان مالكوم، ضمن بحث در پيرامون وضع اجتماعي و طرز حكومت در ايران، يكي از علل و عوامل استقرار ظلم را، قانون زن متعدد گرفتن مي‌داند، غافل از اينكه اسلام فقط به كساني اجازه تعدد زوجات داده است كه بتواند بين زنان خود رعايت عدالت را بنمايد. علاوه بر اين، سرجان مالكوم مي‌نويسد كه در «ملت اسلام» هركس در خانه خود حاكمي قهار است، در حاليكه نه تنها در قرآن، بلكه بنابر سنت پيشواي اسلام، مهر و محبت نسبت به افراد خانواده امري لازم و ضروري توصيه شده است.
به عنوان نمونه، حضرت رسول، گاه با عايشه، زن خويش مزاح مي‌كرد.
سپهسالار
وضع اجتماعي و اقتصادي ايران در عهد فتحعلي شاه و جانشين او محمد شاه قاجار بسيار آشفته و درهم بود. در نيمه قرن نوزدهم يعني در موقعي كه جوامع غرب به سرعت به سوي تمدن جديد و انقلاب صنعتي پيش مي‌رفتند و آثار ظلم و استبداد و حكومت فردي را پشت سر مي‌گذاشتند، در ايران نه تنها وضع اقتصادي مردم بسيار درهم بود، بلكه پادشاهان و زمامداران اين مملكت كمترين حقوق و احترامي براي توده مردم قايل نبودند. الكسيس سولتيكف در كتاب خود به نام مسافرت به ايران كه در سال 1828 ميلادي به رشته تحرير كشيده است، طرز رفتار مأمورين حكومتي را با مردم ايران چنين شرح مي‌دهد:
«... لباس پوشيده با چهار فراش براي گردش در بازار بيرون رفتم، مجبور شدم كه از فعاليت نوكرها جلوگيري كنم چه آنها با ضربه چماق و لگد اشخاصي را كه در سر راه ما بودند از پاي در مي‌افكندند. طبق رسوم اين مملكت چند روز قبل از آمدن ما، چون گداي بي‌سروپايي دست خود را به طرف يكي از رجال دراز كرده بود، توسط فراشها به سختي كيفر ديده بود. حتي پيرمردان را از سر راه من دور مي‌كردند يا ريش آنها را مي‌كشيدند يا مشت به صورت آنها مي‌كوفتند. زيرا به هرصورت بايد عبور يك مرد متشخص «نجيب» بر همگان معلوم گردد. اين تنها وسيله تظاهر و احترامي است كه در حق يك شخصيت بزرگ مرعي مي‌داشتند.
اگر سرنوشت انسانهاي بدبخت اين است، لزومي ندارد بگويم كه خران و شتران و ديگر چهارپاياني كه در سر راه و گردش من واقع شده بودند به سختي كتك مي‌خوردند. من واقعا از اين سروصدا و از اين توفان ضربات كه موجد بي‌گناهش من بودم گيج شده بودم و هرگز مورد
ص: 256
اعتماد السلطنه موقع ناهار خوردن شاه روزنامه مي‌خواند عزيز السلطان مليجك هم در آن ديده مي‌شود
تأييد من قرار نگرفت ...» «1»
وضع نامطلوب اجتماعي و اقتصادي ايران در عهد ناصر الدين شاه همچنان دوام يافت، اقدامات اصلاحي اميركبير در نتيجه سوءنيت اطرافيان شاه و ميرزا آقا خان نوري و عدم هشياري مردم دنبال نگرديد دزدي و رشوه‌خواري و بي‌توجهي به مصالح عمومي از مشخصات عهد ناصري است.
ميرزا آقا خان كرماني در رضوان از مظالم وزير كرمان ياد مي‌كند و مي‌نويسد اين مرد پس از مهاجرت من از وطن از سر خيرخواهي نامه‌اي فرستاد و از اين‌كه من تاب ناملايمات را نياورده ترك وطن كرده‌ام، سرزنشم نموده و بار ديگر مرا به مسكن اصلي فراخواند. من نه تنها دعوتش را اجابت نكردم بلكه اعلام كردم كه «خود شخص آن جناب را با آن همه سوابق خدمت درين گرداب هولناك پيوسته چون كشتي توفاني در معرض خطر مي‌بينم ... به حسن تصادف شبي ميرزاده را آتش خشم افروخته گشت، بفرمود او را از فراز ايوانش به زير انداختند. هرچه ملك بود، از وي بگرفتند. آن وزير به فاصله اندك سكته كرد و درگذشت ... چه هركس خون مظلومان را در شيشه كند تا خاطر ظالمي به دست آورد، حق سبحانه تعالي همان ظالم را برگمارد تا دمار از روزگارش بركشد.» «2»
______________________________
(1). الكسيس سولتيكف مسافرت به ايران
(2). انديشه‌هاي ميرزا آقا خان، پيشين، ص 9
ص: 257
رجال ايران: سيد جمال الدين اسدآبادي در نامه‌اي كه به سال (1259- 60) به سيد حاجي مستان داغستاني نوشته، چنين گفته است: «رجال ايراني در سياست و صنعت كلام مهارت دارند، ولي علم آنها بي‌عمل است. اگر يك قسمت از صد قسمت قوايي كه در گفتار صرف مي‌كردند در كردار بذل مي‌نمودند، ايران از حيث ترقي و ثروت و عظمت و قوت در مصاف دول عظيمه قرار داشت.» «1»
محيط دربار: واتسن كه در عهد ناصر الدين شاه به ايران آمده است مي‌نويسد: «عبارات تملق‌آميزي كه گوش شاه ايران را از دوران كودكي با آنها پر مي‌كنند، براي از بين بردن بسياري از ملكات اخلاقي پادشاه كافي است. پيرامون فرزندان شاه را از اوان طفوليت گروه چاپلوسان تشريفاتي فرامي‌گيرند. وليعهد معمولا از همان سن و سال بسيار كم، تعيين مي‌شود و به مقام حكومت آذربايجان منصوب و از نظارت مستقيم مادر خود دور مي‌شود. بنابراين تربيتي ساختگي و بدون قاعده و اصول نصيب او مي‌شود. در سن چهارده يا پانزده سالگي به او زني مي‌دهند كه زود از او سير مي‌شود، و به تدريج بر شمار زنهاي او مي‌افزايند، امكان مسافرت به خارج براي وليعهد وجود ندارد.» «2» شاه و اطرافيان او بجاي آنكه در فكر درمان دردهاي اجتماعي باشند وقت خود را به عياشي سپري مي‌كنند.
احمد امين كه او نيز در عهد ناصر الدينشاه به ايران آمده است راجع به طرز حكومت در ايران چنين مي‌نويسد:

طرز اداره تهران و ولايات‌

حكومت تهران بعهده نايب السلطنه كامران ميرزا سومين فرزند شاه واگذار شده، وي علاوه بر اين سمت، نظارت حربيه (وزارت جنگ) را نيز عهده‌دار است معاوني بنام وزير تهران دارد، حكومت تهران داراي سه اداره (پليس، احتساب و تنظيمات) مي‌باشد حدود اختيارات پليس فوق العاده محدود است.
ايران به سي و پنج ولايت تقسيم شده است، حكومت ولايات، در مقابل مبلغي معين پيشكش اعطا مي‌شود تقسيمات ولايات بعلت فك و الحاق از ولايتي به ولايات ديگر ثابت نيست.
اكثر شهرها داراي اسم و عنوان مخصوص به خود هستند مانند دار السلطنه تبريز، دار العلم شيراز، دار الملك طبرستان، بلده طيبه همدان و امثالهم ولايت تبريز از نظر اعتبار در درجه اول بود. و ولايات اصفهان و خراسان در مرحله دوم اهميت مي‌باشند.» «3»
القاب و امتيازات دولتي در عهد ناصر الدين شاه: امين الدوله در خاطرات خود
______________________________
(1). مالك و زارع در ايران، پيشين، ص 689
(2). تاريخ در عهد قاجاريه، ترجمه وحيد مازندراني، پيشين، ص 19
(3). ايران در سال 1311 ه ق تلخيص از مجله بررسيهاي تاريخي سال نهم، شماره 4، از ص 85 به بعد
ص: 258
دو تن از رجال عهد قاجار
مي‌نويسد: «مكرر به دستخط پادشاهي، احكام اكيد صادر مي‌شد كه القاب و نشانها و ديگر امتيازات دولتي منسوخ است و يا جز به شرط استحقاق و لياقت داده نمي‌شود ... روزي چند نمي‌رفت كه پسرهاي شاه قدغن پدر خود را مي‌شكستند و براي هربي‌سروپا امتيازات و شؤونات دولت را خوار و خفيف مي‌كردند. وزراي اركان خلوت هم از شاهزادگان بازنمي‌مانند و به اصرار و ابرام بيشتر از پيشتر القاب و امتيازات داده مي‌شد و شاه از حكم خود كه در روزنامه
ص: 259
هم چاپ شده و به اطراف فرستاده بود، شرم و آزرم نداشت. بي‌خجالت مي‌گفت كه الحاح و ابرام مردم نمي‌گذارد يك حكم جاري و يك قاعده برقرار بماند. شاهزاده‌ها اضطرار پدر خود را شناخته به تاخت و تاراج رعيت قانع نمي‌شدند. براي دولت نيز به صور مختلفه خرج‌تراشي مي‌كردند و هرساله مبلغ گزاف از ماليات مملكت در كوره طمع و حوزه آز ايشان صرف مي‌شد ...» «1»
عده‌يي از رجال دوره قاجاريه
بلاي القاب: حاج سياح در پيرامون القاب مي‌گويد: «بدبختي ديگر و رسواتر اين‌كه يك قاموس بزرگي از القاب در ايران پيدا شد و مضاف اليه دولت و سلطنت و سلطان و لشكر و دفتر و نظام و خاقان و كشور و خلوت و دين و اسلام و علماء علم و شريعت ووو ... هريك با هزاران مضاف، آن هم مكرر در مكرر به اشخاص اعطا گرديد. صاحب لقبي خود را برتر از ساير
______________________________
(1). خاطرات سياسي امين الدوله، پيشين، ص 89
ص: 260
مردم مي‌شمرد و تعظيم و تكريم و سجده و تقدم از بي‌لقبان مطالبه مي‌نمودند.» «1»
حاج سياح در جاي ديگر در دفتر خاطرات خود مي‌نويسد: «بدبختانه امر قشون در ايران از هرامر ديگر مختل‌تر است و در عوض ترقي، همه در عقب لقب هستند. آنچه بي‌حساب و شمار است؛ لقب است و صاحبمنصبان بي‌تابين و سرداران بي‌فوج و القاب اسلام و شريعه ووو ... بلي چيزي كه بعد از صفويه زياد ترقي كرد تعصب و فحش و لعنت و سر و سينه زدن و تعزيه‌داري است و از اسلام آنچه باقيست همان زيارت رفتن و حمل نعش است.» «2»
در اواخر عهد ناصري براي نجات از بحران مالي، مناصب و القاب را در معرض فروش و حراج درآوردند. هركس هرمنصبي تقاضا كرد در مقابل مبلغي پول به او دادند. مثلا درجه سلطاني، ياوري، سرهنگي، سرتيپي، اميرپنجي، اميرتوماني، سرداري، سالاري و اميرنوياني به اندازه‌اي فروخته شد كه عده صاحبان مناصب دو سه مقابل افراد نظامي شد. چون اين كار به ابتذال كشيد، فروش القاب افتخاري شروع شد و به اختلاف لغات قيمتي براي صحه فرامين معين گرديد و از هرماده چندين لفظ مشتق شد. به طوري كه قاموس و منتهي الارب هم از تعداد آنها عاجز شدند. مثلا ماده نصرت از حيث اشتقاق لفظي و مضاف اليه قريب پانصد لقب شد، نظير نصرة الدوله، نصرة السلطنه، نصرة الملك، نصرة السلطان، نصرة خاقان، نصرة لشكر، نصرة نظام، نصرة حضور ... اسم فاعل آن هم كه ناصر باشد، به همين قسم: ناصر الدوله، ناصر السلطنه، نصار الملك، ناصر الممالك، ناصر السلطان ... صيغه فعل آن را هم مهمل نگذاشتند. نصير الدوله، نصير السلطنه، نصير الملك، نصير السلطان، نصير نظام ... بعد آن را به باب افتعال بردند و لغاتي چون منتصر الدوله، انتصار الدوله ساختند ... همچنين لغت امانت را گرفتند و از او امين الدوله، امين الدواب و بعد به باب افتعالش بردند مؤتمن الدوله، مؤتمن الممالك، مؤتمن السلطنه پديد آوردند بعد از آن‌كه پدر مشتقات را درآوردند، القابي چون هژبر السلطنه، بهاء الدوله، حسام دفتر، سيف لشكر، ضرغام دفتر و ضرغام لشكر و هزاران لقب ديگر از اين قبيل به مردم فروختند. آشفتگي وضع اجتماعي ايران به جايي رسيد كه ناپلئون سوم هنگام بازگشت فرخ خان امين الملك از پاريس، ضمن نامه بالنسبه مشروحي به خرابي وضع ايران اشاره كرد و به شاه ايران اندرز داد كه به افكار عمومي توجه كند و به وضع آشفته اداري، مالي، و قضايي ايران سروسامان ببخشد. اينك ترجمه آن نامه.
______________________________
(1). خاطرات حاج سياح، پيشين، ص 478 به بعد
(2). همان، ص 270
ص: 261
اعتماد السلطنه صنيع الدوله (محمد حسن)

اندرزهاي سياسي ناپلئون سوم به ناصر الدين شاه:

ترجمه نامه ناپلئون سوم:
«برادر و دوست من، حركت فرخ خان امين الملك سفير بزرگ آن اعليحضرت، فرصتي به من مي‌دهد تا از آن اعليحضرت درباره نامه‌اي كه نوشته بوديد سپاسگزاري كنم و ايشان را از مراتب محبت خود مطمئن سازم. خوشوقتم اگر در عهدنامه‌اي كه ميان آن اعليحضرت و انگليس منعقد شد، توانستم خدمتي انجام دهم. زيرا صادقانه بقاي دودمان سلطنتي و ملتي را كه تحت حكم آن اعليحضرت است خواهانم. دوستي خالصانه‌اي كه من براي شما دارم و توجهي كه مملكت شما در من ايجاد ميكند، خالي از هرنفع شخصي مي‌باشد. وضع جغرافيايي ايران هم طوريست كه فرانسه جز ميل به عظمت و آباداني آن نظر ديگري ندارد. اما روسيه و انگليس هردو نفع زيادي به ايجاد نفوذ در ايران دارند تا تسلط خود را در شرق دور زيادتر كنند. سياست سالم آن اعليحضرت در اين خواهد بود كه با آن دو دولت بزرگ مدارا كنند، ولي با هيچ يك از آنها متحد نشود. اما هرچه آن اعليحضرت نيرومندتر باشند، بيشتر در جستجوي همبستگي با او خواهند بود و بيشتر به استقلال او احترام خواهند گذارد. در همه ممالك دنيا براي كسب قدرت بايستي كه اول افكار مردم را به دست آورد و منافع همگان را در نظر گرفت و سپس تشكيلات نظامي و اداري محكمي داشت. بدين معنا كه دولت آن اعليحضرت بايد به مذهب و عدالت تكيه كند و تشكيلات اداري پاك و منوري داشته باشد. با دستگاه اخذ ماليات عادلانه و نيروي مسلح منظمي گمان مي‌كنم كه ايران بايد پناهگاه اسلامي واقعي كه هرروز در اسلامبول ضعيفتر مي‌شود باشد. وضع آن اعليحضرت از سلطان عثماني خيلي بهتر است. چون او با گروه قليلي، مسلمان بر عده زيادي عيسوي حكم مي‌رانند، نژاد فاتح هم كه صفات مردانگي نياكان خود را حفظ نكرده است و بدين دليل نفوذ معنويش هرروز كمتر مي‌شود. و چون دولت مسلمان ناچار است كه ضمانتها و حق‌هاي بيشتري به اتباع عيسوي خود بدهد، از حيثيتش ميان افراد هرچه بيشتر كاسته مي‌شود. ايران برعكس مي‌تواند اعتقادهاي قديمي و رسوم سابق خود را دست نخورده حفظ كند و به دنيا ثابت نمايد كه قرآن مخالف با پيشرفت تمدن نيست. بدين معنا كه آن اعليحضرت مي‌تواند در آن واحدي كه به دين نياكانش وفادار مانده است و با حفظ شعارهاي
ص: 262
ملي كه تأثير خيلي زياد در افكار مردم دارد طرز مالي عادلانه‌اي انتخاب كند كه در ضمن مراعات اموال اتباعش درآمد خزانه را منظما زياد كرده باشد و تشكيلات اداري به وجود بياورد و با تأسيس راهها و ترعه‌ها منافع مملكت خود را زياد كند و بالاخره نيروي مسلحي تشكيل دهد كه بدون اين‌كه بار سنگين مالي باشد آن اعليحضرت را مورد احترام ديگران قرار دهد. بدين شكل آن اعليحضرت مي‌توانند ايران را به بهترين مملكت خاورزمين تبديل كنند و آنگاه زواري كه به مكه براي حج و براي زيارت و تكريم مدفن مي‌روند، خواهند دانست كه پايتخت مشرق‌زمين در تهران است. از اين پس درباره نيروي نظامي معتقد هستند كه بهتر است انسان قواي منظمي داشته باشد تا نيروهاي زياد و بي‌نظم- اگر آن اعليحضرت بيست يا سي هزار مرد منظم به شكل اروپايي و با لباس ايراني داشته باشند (و اين رقم به نظر من كافي است) بقيه را مانند سپاهيان افريقا درآورند ... نقشه‌اي كه از آن خيلي صحبت كرده‌اند، ساختمان راه‌آهني است كه از كنار فرات بگذرد و درياي مديترانه را به خليج‌فارس وصل كند، و براي انگليسيها كوتاهترين راه خواهد بود براي رفتن به هندوستان. اين نقشه كه با پيشرفت تمدن وفق دارد، به نظر من به نفع ايران نيز مي‌باشد زيرا با وجود اين‌كه اين راه‌آهن از قسمتي از امپراتوري عثماني مي‌گذرد، اما سي فرسخ آخر آن در ايران است. بدين شكل اين مملكت نه تنها در ايام صلح شاهد عبور عمده تجارت هندوستان خواهد بود، بلكه در هنگام جنگ چون به مديترانه وصل شده است، مي‌تواند از اين راه به آساني كمكهاي لازم را كه متحدانش برايش مي‌فرستند دريافت دارد.
درست است كه اين راه‌آهن را انگليسيها خواهند ساخت، اما وضع جغرافياي راه طوري است كه انگليس اگر با دولت اروپايي در جنگ باشد، هيچ‌گاه كاملا بر راه مستولي نخواهد بود.
در صورتي كه ايران به راحتي هميشه مسير آن را تحت نظر خواهد داشت ... فرصت را غنيمت مي‌شمارم تا مراتب قدرداني بي‌شمار و دوستي فناناپذير خود را تقديم كنم. برادر و دوست آن اعليحضرت، ناپلئون. 21 آوريل، 1868 مطابق با 1275 ق.» «1»
ناصر الدين شاه به حدي مرتجع و بدخواه خلق بود كه پيشنهادات معتدل و سودمند پادشاه مستبدي چون ناپلئون سوم را به كار نبست و قدمي اساسي در راه اصلاح كشور برنداشت.
حكومت ايران: مجد الملك در رساله مجديه كه در عهد ناصر الدينشاه نوشته است، درباره حكومت ايران چنين مي‌نويسد: «حكومت ايران نه به قانون اسلام شبيه است و نه بر قاعده ملل و دول ديگر، بايد بگوييم حكومتي است مركب از عادات ترك و فارس و تاتار و مغول و افغان و روم، مخلوط و درهم. و يك عالمي است عليحده با هرج‌ومرج زيادي كه در هر چند قرني يكي از ملوك الطوايف مزبور به ايران غلبه كردند، از هرطايفه با عادت مكروهه و مذمومه در ايران باقي مانده و در اين عهد همه آن عادت كاملا جاري مي‌شود. اگر به اجراكنندگان
______________________________
(1). استاد فرخ خان، پيشين، ص 438 به بعد تاريخ اجتماعي ايران بخش‌1ج‌4 263 اندرزهاي سياسي ناپلئون سوم به ناصر الدين شاه: ..... ص : 261
اين عادات بگويند حالت حاليه ما اجراي اين عادات را اقتضا نمي‌كند مي‌گويند كه عادات ما كه بهترين قانونهاست و در همه عصر مي‌توان معمول داشت. شترمرغهاي ايراني كه از پطرزبورغ و ساير بلاد خارجه برگشته‌اند و دولت ايران مبلغها در راه تربيت ايشان متضرر شده، از علم ديپلمات و ساير علومي كه به تحصيل و تعليم آن مأمور بودند هيچ‌چيز ياد نگرفته‌اند. معلومات آنها به دو چيز حصر شده استخفاف ملت و تخطئه دولت. در بدو ورود پاي ايشان روي پابند نبوده كه از اروپا آمده‌اند، از موجبات اخذ و طمع و بخل به مرتبه‌اي تنزيه و تقديس مي‌كنند كه همه مردم حتي پادشاه با آن جودت طبع و فراست (كذا) به شبهه مي‌افتد كه آب و هواي بلاد خارجه چه عجب چيزها از آب بيرون آورده گويا توقف آنجا، بالذات مربي است كه قلب ماهيت مي‌كند ... همين‌كه مصدر كاري و مرجع شغلي شدند، با اطمينان كامل كه قبح اعمالشان تا چندي به بركت سياحت قطعه اروپا پوشيده است و به اين زوديها كسي در صدد كشف بي‌حقيقتي ايشان نيست، بالادست همه بي‌ترتيبيها برمي‌خيزند و در پايمال كردن حقوق مردم و ترويج فنون بي‌ديانتي و ترك غيرت و مروت و احترامات امور ضاره و طمع بي‌جا و تصديقات بلا تصور و خوشآمد و مزاح‌گويي به رؤسا و پيشكاران و تصويب عمل و تصديق به اقوال ايشان، چنان مبالغه دارند كه پادشاه از مأموريت ايشان پشيمان مي‌شود و متحير مي‌ماند كه با اين‌ها به چه قانون سلوك نمايد.
به مارماهي ماند نه ماهي است و نه مارمنافقي چه كني مار باش يا ماهي» «1» ميرزا ابراهيم نواب بدايع‌نگار، از نويسندگان نامدار عهد ناصري نيز از آشفتگي اوضاع اجتماعي و اقتصادي دوران خود شكايت مي‌كند و ضمن نامه مشروحي مي‌گويد: «پدر مال اندوزش «درست ديده و فهميده بود» اين جهان تاجرپسند است و نه عالم‌پسند، از خدمت ديواني هم كسي را حاصل و بهره‌اي نيست، خدمت دولت و تحصيل مقام «خيلي تعلق و تملق مي‌خواهد، خيلي عشوه و رشوه مي‌خواهد، خيلي سالوسي و چاپلوسي مي‌خواهد، خيلي بي‌خبري از آيين و ناموس مي‌خواهد» و خانه آن نظام از پاي بست ويران است، اگر ناصر الدينشاه است كارش منحصر است به «صحبت و تفريح دنيائي و عمارت و عزل و نصب بي‌موقع و خفض و رفع نابهنگام، اگر دولت است كارش منحصر است به گرفتن چيزي از چهار يتيم و دادن آن به چهار اوباش. اگر ملت است چيزي از او باقي نمانده است نه زراعت برجاست و نه تجارت و سپس داستان دزدي را مي‌آورد كه به خانه‌اي رفت و چيزي نيافت و رو به صاحبخانه كرد و گفت: «ما كه رفتيم و چيزي نبرديم تو خودت يك فكري به حال خودت بكن.» و پس از بسط اين فصول چنين نتيجه مي‌گيرد: «بدا به حال مملكتي كه ترقي اشخاصش منوط باشد به جهل و حمق، يا تجاهل و تحامق يا مسخرگي و لوطيگري و يا دزدي و خيانت و كسي
______________________________
(1). از صبا تا نيما، پيشين، ج 1، ص 154 به بعد
ص: 264
نتواند كه در آن خاك حرف حق بزند و بر باطل اعتراض كند و دعوي علم و هنر كند و در صدد دفع و رفع كذب ديگران برآيد.»
نويسنده، در طي نامه مشروح خود مي‌نويسد: «سالنامه روس را ديدم جمعيت ايران را نه كرور نوشته بود، از لفظ فرانسه و انگليسي كرارا شنيدم كه دولت ايران ضعيف شده است و بايد در تدارك چاره باشد، فكر ساماني براي خود بكند، مي‌بينيد كه مدار حكومت پادشاه و حوزه سلطنت به آراء چند نفر اطفال نابالغ منوط است، همه جوان نازپرورده و متنعم از همه جا بي‌خبر، از همه جا بي‌اطلاع مجالس ملوك بايد آراسته باشد به علما و حكما و مردمان مجرب كارديده و جنگ‌آزموده متتبع باخير، از همه جا آگاه و بهر لطيفه از دانش و خير متوسل ...
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست‌عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد ... در سي سال پيش شنيدم جمعيت ايران 22 كرور است و مالياتش پنج كرور، واي عجب حالا مي‌شنوم جمعيت ايران 14 كرور است و بقول روسها نه كرور، آنهم حرف است ...
اگر ملت است چيزي از او باقي نمانده است مگر چهار آخوند پيش‌نماز و چهار دسته سينه‌زن و پيل‌باز و ده دوازده روضه‌خوان و شبيه‌خوان بد صداي بدآواز.
اگر نوكر است جمعي ... آنهائي كه اهل قلم و اصحاب شمشيرند دست به دست هم داده‌اند و حاصل دولت بل حاصل مملكتي را مي‌برند و همه امتيازشان به فراش خلوت و يراق است و لباس خز و سنجاب و غيره و غيره، نه كسي از علم حرب و جنگ بهره‌اي دارد نه از راستي و درستي ... جمعي مردم بي‌خبر بصور مختلف و لباسهاي متفاوت و ريش و سبيل متناسب و غيرمتناسب، يك مشت رعيت فقير بيچاره فلك‌زده را طعمه خود كرده‌اند، وقتي از اينها چيز مي‌گيرند و مي‌برند و مي‌خورند، كج مي‌نشينند و تند نگاه مي‌كنند ... قوام رعيت به دو چيز است يا زراعت است يا تجارت، اگر زراعت است زارع و مالك كه از دست ظلم و تعدي ضباط و عمال و به علاوه بخل آسمان و امساك زمين، بيشتر در اطراف دنيا پريشان و متفرق شده است و زراعتي نمانده است ... ده سال است نوغان گيلان ضايع شده است و البته سي كرور به دولت و مملكت خسارت وارد آمده است هيچ‌كس نپرسيد و هيچ‌كس نگفت، خوب سبب اين چه بوده است و راه تلافي و اصلاح اين چه چيز است ... اگر تجارت است تجار و كسبه از بس ده يك و ده نيم داده‌اند و قيمت و اجرت تلگراف دادند و به در خانه اين و آن دويدند جمعا گدا و سائل به كف شده‌اند ...
اندكي با تو بگفتم غم دل ترسيدم‌كه دل‌آزرده شوي ورنه سخن بسيار است «1» «پاولي «2» مدت بيست و پنج سال از طرف وزارت داخله فرانسه ماموريت داشته است كه از
______________________________
(1). روزگار يك اهل قلم در دوره قاجاريه، اصغر مهدوي و هما ناطق، راهنماي كتاب، سال هجدهم، شماره‌هاي 10- 12 (به اختصار)
(2).Paoli
ص: 265
پادشاهان و شاهزادگاني كه به عنوان گردش يا مهماني به اين سرزمين مي‌آمده‌اند پذيرايي كند و به رسم مأمور تامينات نگهبان مخصوص و راهنماي رسمي ايشان باشد. اين شخص در اين مدت آنچه را كه در مصاحبت دوازده تن از اين مهمانان ديده، در كتابي به نام اعليحضرتها جمع آورده است، وي ضمن توصيف اعمال كودكانه مظفر الدين شاه، اشاره‌اي هم به مسافرت ناصر الدين شاه مي‌كند و مي‌نويسد كه اين پادشاه هنگام اقامت در پاريس، انتظار داشت اوامر و توقعات او بي‌چون و چرا، در كشور قانوني فرانسه نيز عملي و اجرا شود. براساس اين فكر، روزي كه در مراسم اجراي حكم اعدام مجرمي به ميدان اعدام آمده بود، به محض آن‌كه چشمش به محكوم افتاد، قلب عطوفش بر سر شفقت آمد و با لهجه‌اي آمرانه گفت اين نه، آن يكي. و با اشاره دست مدعي العموم را كه براي اجراي تشريفات اين اعدام قانوني آمده بود، به مأمورين نشان داد و اصرار هم ورزيد و چون ديد كه مطابق ميل او عمل نمي‌شود، رنجيد و آن را نشانه بي‌احترامي نسبت به خود تلقي كرد.» «1»
«پاولي پس از آشنايي با مظفر الدين شاه دريافت كه اين پادشاه طفلي مسن بوده ... از جهت ميزان فكر و فهم، مظفر الدين شاه حكم يك بچه مدرسه‌اي دوازده ساله را داشت و درست همان تعجب و سادگي و كنجكاوي كه به چنين طفلي دست مي‌دهد، او را دست مي‌داد گاهي در بذل و بخشش راه افراط مي‌رفت، بي‌نهايت درجه بوالهوس و بهانه‌گير بود ... به من از صميم قلب محبت مي‌ورزيد ... روزي كه بر سر كمال لطف بود، گفت پاولي نجيب شما نوكر عزيز و خوب من ... صدراعظم ايران چون ديد كه من از اين خطاب تعجب كردم و قدري هم از اين مقامي كه شاه در سلسله مراتب مشاغل اجتماعي براي من تعيين كرده آزرده‌خاطر شده‌ام، مداخله كرد و گفت كه مقصود اعليحضرت از اظهار اين القاب كه شما را نوكر خود خواند، اين است كه شما جزيي از افراد خانه ايشان محسوبيد. لغت «دموستيك» در خاطر ملوكانه به معني دولتخانه است.» پاولي در جاي ديگر مي‌نويسد «... برخلاف تصور عمومي، مظفر الدين شاه آنقدرها هم متمول نبود. هر دفعه كه به فرنگستان مي‌آمد، براي آن‌كه بتواند ديوانه‌وار خرجهاي گزاف كند، نه تنها دست به دامن استقراض خارجي، آن هم از دولت روسيه مي‌زد، بلكه طريقه ماهرانه ديگري براي تهيه پول داشت ... شاه قبل از حركت از ايران، اعيان دولت را از وزراء و حكام جمع مي‌كرد و به ايشان مي‌گفت چه كساني مي‌خواهند افتخار التزام ركاب همايوني را داشته باشند؟ هركس كه داوطلب اين پيشنهاد مي‌شد بايد از پيش مبلغي به رسم پيشكش به شاه تقديم دارد و ميزان تقديمي هم به تناسب مقامي كه در سفر به او داده مي‌شد از پنجاه هزار تا چهار صد هزار فرانك بود.» «2»
سپس مي‌نويسد كه اين اشخاص مي‌توانستند پس از مراجعت به ايران آن مبلغ تقديم
______________________________
(1). «مظفر الدين شاه در پاريس» مجله يادگار، سال اول، شماره 1، ص 14 به بعد
(2). همانجا
ص: 266
شده را با مداخل ديگر به هرنحو كه خود مي‌خواهند و مي‌توانند تحصيل كنند. به محض اين‌كه همراهان ملتفت مي‌شدند كه امروز اعليحضرت در طي گردشهاي روزانه به چه مغازه‌هايي خيال دارد سر بزند، يك فوج از ايشان بر سر صاحب مغازه مي‌ريختند و از او مي‌خواستند كه مبلغ گزافي به ايشان تعارف بدهد تا شاه را با تعريف و تشويق به خريدن اجناسي از او وادارند ...
معمولا هم صاحب مغازه روي مخالف نشان نمي‌داد، چه پول هرچه را به اين جماعت به اسم تعارف مي‌داد بر روي اجناسي كه شاه بايد بخرد مي‌كشيد ... در جاي ديگر مي‌نويسد:
«مظفر الدين شاه به آساني از هرچيز مي‌ترسيد و به وضع غريبي هم دچار وحشت مي‌شد.
هميشه يك طپانچه پر در جيب شلوار داشت. ولي هيچ وقت نشده بود كه آن را خالي كند. در يكي از سفرهاي خود در پاريس موقعي كه از تئاتر خارج مي‌شد، به يكي از اعيان همراه خود دستور داد كه پيشاپيش او با طپانچه لخت حركت كند و لوله آن را رو به مردم بي‌آزاري كه براي تماشا ايستاده بودند متوجه سازد. به محض اين‌كه من اين حركت را ديدم، دويدم و با تغير تمام به آن مأمور گفتم كه طپانچه را به جيب بگذار ... اين قبيل حركات معمول مملكت ما نيست.
مأمور نمي‌خواست زير بار برود، من ناچار به ايراد خشونت و تهديد شدم تا اطاعت كرد. ترس مظفر الدين شاه تنها از خارجيان نبود، بلكه از ايرانيان هم بيم داشت. هيچ‌گاه از شدت ترس حاضر نشد كه به بالاي برج ايفل برود.»
پاولي چند صفحه بعد مي‌نويسد: «يك روز بعد از ظهر كه در «بوادوبولني» مي‌گشتم، مظفر الدين شاه در نزديكي درياچه‌ها محلي را پسنديد و امر داد كالسكه‌ها توقف كنند تا شاه از مناظر اطراف و اشخاص همراه چند عكس فوري بردارد. همه پايين آمديم، قدري دورتر چند تن خانم بسيار آراسته بدون آن‌كه به ما اعتنايي كنند مشغول صحبت با يكديگر بودند. من با اين‌كه هيچ آن جماعت را نمي‌شناختم ... نزديك رفتم و با كمال عذرخواهي تفنن شاهانه را به اطلاعشان رساندم. خانمها هم تفنن خود را در اين داشتند كه اين دعوت را به لطف بپذيرند. شاه از ايشان عكسي برداشت و با هريك تبسمي كرد. و چون كار عكاسي تمام شد، مرا پيش خواند و گفت پاولي خانمهاي زيباي دل‌انگيزي هستند، برو بايشان بگو كه با من بيايند به تهران. لابد حال زار مرا در آن موقع حدس خواهيد زد. هرچه فصاحت و عبارت‌پردازي در چنته خود داشتم به كار بردم تا به شاهنشاه بفهمانم كه يك زن را نمي‌توان به آساني مثل يك پيانو، يك دستگاه سينما يا اتومبيل به تهران برد. همچنان‌كه معمول شاهنشاه در معاملات است در مورد يك زن هم با اداي «من اين را مي‌خرم» كار را تمام كرد.» «1»
توضيحات پاولي راجع به حقوق افراد در جامعه فرانسه در ذهن شاه مؤثر نيفتاد. زيرا اندكي بعد كه شاه در يكي از نمايشهاي اپرا در جايگاه رئيس‌جمهور جلوس كرده بود، به جاي
______________________________
(1). همان‌جا
ص: 267
آنكه به نمايش و رقصهاي دلاويز رقاصه‌ها توجه كند، در طبقه چهارم به زني زيبا توجه كرده بود و به وسيله وزير دربار از پاولي خواست كه موجبات آشنايي او را با آن زن فراهم كند. پاولي با رعايت نزاكت يكي از همكاران خود را مأمور اين كار كرد. ولي پس از مدتي معطلي ديد كه خواجگان و غلامان درباري
مأمور او با سبيلهاي آويخته پيش مي‌آيد. به او گفتم چه شده و خانم در جواب چه گفت؟ مأمور گفت هيچ فقط سيلي آبداري به صورت من نواخت. صدراعظم ايران اين خبر ملالت اثر را به شاه رسانيد. اعليحضرت ابروهاي پرپشت خود را در هم كشيد و گفت كالسكه مرا حاضر كنيد كه خسته‌ام و مي‌خواهم بروم. سپس پاولي مي‌نويسد: «در پاريس خانمهاي زيبا و دلربايي بودند كه براي استفاده از ثروت و ولخرجيهاي شاه با او هم‌بستر مي‌شدند.» در صفحات آخر به بعضي از عادت مستبدانه و خودخواهانه شاه ايران اشاره مي‌كند و مي‌گويد هنگام بازي بيليارد و شطرنج «بايد سعي كرد به شاه باخت. اگر كسي از بدبختي مي‌برد، شاه متغير مي‌شد و گوشه‌اي مي‌رفت و قلياني جهت او مي‌آوردند. بعد، از دعوت شاه از علياحضرت گراندوشس ولاديمير كه از روسيه به فرانسه آمده بود، سخن مي‌گويد و مي‌نويسد هنگامي كه مدعوين در سر ميز نشسته و منتظر غذا بودند، پيشخدمتي با يك سيني طلا آمد و شاه در مقابل مهمانان خود با دو انگشت دندان عاريه را از سيني برداشت و بين دو فك خود نهاد و از اينكار ناهنجار خم به ابرو نياورد.
ص: 268
«بدتر از اين حركت آن‌كه در وسط غذا شاه رشته صحبت را غفلتا با علياحضرت قطع كرد، بي‌آنكه چيزي بگويد، بيرون رفت و پس از پنج دقيقه برگشت و تبسم‌كنان بر سر جاي خود نشست. در اين حال وزير دربار ايران با صداي بلند گفت اعليحضرت براي قضاي حاجت به بيرون رفتن احتياج پيدا كرده بودند ... گويا شاه براي رفع اثر همين خاطره ناگوار بود كه فرداي كه آن روز چند قطعه از آن قاليچه‌هاي نفيس كاشاني را براي گراندوشس فرستاد به ضميمه نامه‌اي از صدراعظم به اين مضمون كه چون اعليحضرت راضي نمي‌شوند كه بر فرشهايي كه پاي علياحضرت بر آنها آمده پاي ديگري گذاشته شود، خواهش دارند كه آنها را از جانب ايشان بپذيرند.»
پاولي مي‌نويسد: «خوشا به حال گراندوشس كه از من خوشبخت‌تر بود. زيرا كه من هرگز به وصال آن يك قطعه قاليچه‌اي كه شاه پيش از حركت از ويشي به ميل خود امر داده بود كه آن را به من بدهند نرسيدم.» «1»
پس از قتل ناصر الدين شاه ظلم و استبداد كم شد، قيدوبندهاي سابق سستي گرفت و تا حدي مردم به بحث و انتقاد پرداختند، وعاظ و خطبا در مساجد و روزنامه‌نگاران در مطبوعات و اهل هزل و مطايبه با شوخي و مزاح دردهاي اجتماعي را به زبان و قلم مي‌آوردند.
بحث و انتقاد از اوضاع اجتماعي: چنان‌كه قبلا يادآور شديم، در ايران از ديرباز به علت فقدان آزادي و عدم توجه به حقوق فردي و اجتماعي، كسي نمي‌توانست آزادانه وضع عمومي كشور را مورد مطالعه و انتقاد قرار دهد. تنها دلقكها و مسخرگان كمابيش به خود اجازه بحث و انتقاد مي‌دادند آقاي ميرفخرايي در كتاب گيلان در جنبش مشروطيت مي‌نويسد: قبل از آن‌كه اولين فرماندار بعد از انقلاب مشروطيت انتخاب شود، شخصي به نام ميرزا يوسف خان جنگل‌نويس اعلاني منتشر ساخت مبني بر اين‌كه حاكم رسمي گيلان دو روز ديگر از مركز وارد خواهد شد. در روز مقرر، خود شخصا به دار الحكومه (قسمتي كه سالم مانده بود) حضور يافت و به عنوان حاكم جديد براي مردم سخنراني كرد. ميرزا يوسف خان جنگل‌نويس كسي بود كه در مجالس جشن و سرور براي خندانيدن خلق اللّه دعوت مي‌شد و در عين مسخرگي نكاتي را به زبان مي‌آورد كه مردم عادي از گفتنش بيمناك بودند. نظير كريم شيره‌اي عهد ناصر الدين شاه يا شيخ شيپور و شيخ كرنا و حاجي ميرزا زكي خان و يا مشهدي ابو القاسم صراف دوران اخير كه در كسوت ديوانگان روزها به چند خيابان و بازار سر مي‌زد و به صداي بلند كسبه و اصناف را با بعضي دقايق و نكات سياسي آشنا مي‌ساخت. ميرزا يوسف خان در دار الحكومه چنين گفت: «اي گيله مردان چانچوبه كول كه رعاياي دولت ابد مدّت هستيد گوشتان را باز كنيد و متوجه باشيد چه مي‌گويم شما مكلفيد وظايف خود را در مقابل حكمران محبوب و قدرتمند ممالك
______________________________
(1). همان‌جا
ص: 269
محروسه در كمال صميميت و صداقت و از روي كمال راستي و درستي ايفا نمائيد. يعني هر وقت ديديد حاكمتان سوار كالسكه است و براي استراحت و رفع خستگي كارهاي روزانه به هواخوري تشريف مي‌برند، معطل نشويد و بي‌درنگ دست راست و چپتان را رو سينه گذاشته مانند فنر دولا شويد و منظم تكريم كامل به جا آوريد. حرف زدن، خنديدن و راه رفتن و شوخي كردن مطلقا ممنوع است. مرا دولت عليه براي شباني شما گوسفندان و بزهاي عزيز فرستاده است تا به خاطرتان خطور نكند كه هرگز به ولايات توجه ندارد. من كسي هستم كه مأمورم هر ده خانواده را به يك ديگ محتاج كنم. من با كسي شوخي ندارم و به هركس هرمقدار براي مخارج آبدارخانه و راه افتادن دم و دود حواله دهم مكلف است بي‌درنگ بپردازد. به مزاج مازولبيا و باميا و رشته‌خشكار بسيار سازگار است. به همه شما رسما اعلام مي‌كنم كه ولو جان كردي هم باشد، اجازه ندهيد كه آبدارخانه مباركه تعطيل شود.» «1»
اكنون تا حدي با شيوه حكومت در ايران بعد از اسلام آشنا شديم سازمان اداري ايران را در طي سيزده قرن اخير مورد مطالعه قرار مي‌دهيم:
______________________________
(1). گيلان در جنبش مشروطيت، پيشين، ص 129 به بعد
ص: 271

فصل 2. ديوان وزارت‌

اشاره

ص: 273

ديوان وزارت‌

سابقه تاريخي سازمانهاي دولتي يا ديوانها

«در دوره ساسانيان شغل دبيري در خاندانها، موروثي بود، و پادشاهان، دبيران خود را، مخصوصا دبيران بزرگ را از ميان كساني برمي‌گزيدند كه پدر بر پدر دبير بود. طبري در شرح مملكتداري انوشيروان در اين باره بدين‌گونه اشاره مي‌كند: «پس مردي را بخواند از دبيران بزرگ از آن كسها كه دبيري اندر خانگاه ايشان بود از سالهاي بسيار» «1» و بنابر روايت خوارزمي، در دستگاه ساسانيان هفت دبير بوده است بدين شرح:
1) دبير دادگستري (- داد دبير). 2) دبير عوايد دولت شاهنشاهي (- شهر آمار دبير). 3) دبيرخزانه (گنج آمار دبير). 4) دبير عايدات سلطنتي (- شهر آمار دبير). 5) دبير اصطبل شاهي (- آخور آمار دبير). 6) دبير عايدات آتشكده‌ها (- آتش آمار دبير). 7) دبير امور خيريه (روانكان دبير). و رئيس طبقه دبيران را كه اين‌چنين مقام و اهميتي در دستگاه دولتي داشته‌اند، «ايران دبيرند» مي‌گفتند و احيانا مأموريت سياسي هم به او واگذار مي‌شده است.» «2»
پس از ظهور نهضت اسلامي حدود و مقررات قديم رو به فراموشي رفت، خلفاي صدر اسلام كمابيش برگزيده مردم بودند، و در مسائل مهم با صحابه و ياران پيغمبر و عامه مردم مشورت مي‌كردند. در عهد خليفه اول و دوم حضرت امير عملا سمت وزارت داشت و در امور مهم مورد مشورت قرار مي‌گرفت، چنانكه در عهد عمر، پس از آنكه سيل غنايم به مركز خلافت روان گرديد، عمر راجع به تقسيم غنايم با زعماي عرب به مشاوره پرداخت، علي گفت كليه غنايم را به تساوي بين مسلمانان تقسيم كنيم. ولي عثمان گفت بهتر است كه قسمتي از اين غنايم را در خزينه بيت المال ذخيره كنيم و بالاخره به پيشنهاد يكنفر ايراني، عمر به تأسيس ديوان
______________________________
(1 و 2). تاريخ طبري، تصحيح ملك الشعرا بهار، ص 1047 و نگاه كنيد به مجله بررسيهاي تاريخي، شماره مسلسل 26، ص 184 به بعد.
ص: 274
مبادرت كرد و نخستين سنگ بناي بوروكراسي و سازمان اداري اسلامي به دست ايرانيان گذاشته شد. در اين دوره نظر مشورتي سران اسلام همواره مورد توجه بود چنانكه يك بار عمر خليفه مسلمين به چشم خود ديد كه مردي با زن شوهرداري زنا مي‌كند، صبح مسلمانان را فراخواند و به آنان گفت، اگر خليفه شما ناظر چنين صحنه‌اي باشد مي‌تواند حكم شرع را در مورد زنا اجرا كند اكثر مسلمين روي موافق نشان دادند، ولي علي (ع) گفت مبادا چنين كني! اسلام براي اثبات زنا حضور چهار شاهد را ضروري دانسته است. به اين ترتيب مي‌بينيم كه در صدر اسلام، صحابه و ياران پيغمبر حكم وزير و معاون خليفه را داشتند و در مسائل دشوار به او كمك فكري و عملي مي‌كردند، مي‌گويند، پس از قتل عثمان به علي پيشنهاد خلافت شد، ولي او رد كرد و گفت: و انا لكم وزيرا خير لكم مني اميرا- اگر من وزير شما باشم بهتر است.
الماوردي، مؤلف كتاب الاحكام السلطانيه از دو نوع وزارت اسم مي‌برد:
«وزارت تنفيذ كه به موجب آن شخص وزير، احكام و فرامين خليفه را به رعايا و واليان ابلاغ مي‌كند و در حقيقت واسطه‌اي بيش نيست، و لازم نيست كه اين وزير داراي درجه اجتهاد بوده و شرايط اسلام و حريت را دارا باشد، به عكس وزير تفويض كه بايد واجد هرسه شرط باشد.
در وزارت تفويض، وزير مي‌تواند متصدي همه عملياتي كه خليفه صلاحيت آنها را دارد بشود جز سه كار:
1- تعيين وليعهد 2- طلب استعفا از مقام، از مردم 3- عزل مستخدميني كه خليفه آنها را به كار گماشته است. نمي‌توان بطور دقيق، حدود قدرت و وظايف و اختيارات وزير تفويض را معين كرد، زيرا چنانكه تاريخ نشان مي‌دهد قدرت سياسي و اقتصادي وزير تفويض برحسب لياقت يا عدم لياقت خليفه، امير، و يا سلطان زياد يا كم مي‌شود، در مواردي كه امير يا سلطان مردي بيداردل و فعال بوده و در امور سياسي كشور به طور جدي مداخله و نظارت مي‌كرده است، وزير تفويض ناگزير بود در مسائل مهم تصميمات خود را به اطلاع سلطان يا خليفه برساند و بدون جلب موافقت او به هيچ كار مهمي اقدام نكند.» «1» به اين ترتيب مي‌توان گفت وزير تفويض در دستگاه خلفا و سلاطين مقتدر، حدود قدرت و اختياراتش به حدود صلاحيت وزير تنفيذ تنزل مي‌كند و برعكس در مواقعي كه خلفا و سلاطين اهميت و شايستگي لازم را نداشتند، وزرا فرمانرواي حقيقي مملكت بشمار مي‌آمدند و حل و عقد كليه امور، زير نظر آنان صورت مي‌گرفت چنانكه در عهد عباسيان خاندان برمكي قدرت و نفوذ فراوان كسب كردند و بتدريج سازمان اداري ساسانيان را در دولت عباسيان بوجود آوردند ناگفته نماند كه ديوانها در در اسلام تا زمان عبد الملك به زبان فارسي و رومي بود و اعراب به مسائل اداري و مالي احاطه و تسلطي نداشتند «هنگامي كه «حجاج» زمام امور عراق را به دست گرفت ... زادان فرخ ديوان فارسي را
______________________________
(1). تاريخ حقوق ايران، تأليف جعفري لنگرودي، ص 45
ص: 275
اداره مي‌كرد سپس صالح بن عبد الرحمن جانشين او شد، وي در دل حجاج راه يافت و از خاصان او شد، و بتدريج او، به حسابداري نيز آشنا شد و دفاتري را كه به همت زادان فرخ به زبان فارسي تنظيم شده بود به عربي برگردانيد حجاج چون اين بديد در سال 78 هجري به صالح دستور داد ديوانها را به عربي برگرداند» «1» به اين ترتيب اعراب از عهد عبد الملك به بعد استقلال ديواني و اداري بيشتري كسب كردند، ولي دهقانان نه تنها در عهد بني اميه بلكه در دوره عباسيان نيز همواره براي حل مسائل مالي، اقتصادي و سياسي مورد مشورت سران عرب قرار مي‌گرفتند.

كليات مربوط به ديوانها

در مقدمه كتاب جهشياري، راجع به ديوانهاي ايران قبل از اسلام، چنين آمده است: «پادشاهان ايران دو ديوان داشتند: ديوان خراج، ديوان هزينه. درآمدها متعلق به ديوان خراج و هزينه‌هاي قشون و غيره، مربوط به ديوان هزينه بود.
پادشاهان ايران را رسم اين بود، كه هرطبقه در خدمت ايشان لباس مخصوص مي‌پوشيدند و هيچ‌كس به جز افراد آن طبقه، آن لباس را نمي‌پوشيد. هروقت مردي نزد پادشاه مي‌رفت، وي او را از لباس و حرفه و طبقه‌اي كه وابسته به آن بود مي‌شناخت ...» «2»
استاد فقيد اقبال آشتياني ضمن بحث در پيرامون «ديوان» و اشتقاق آن، مي‌نويسد: «در زمان ساسانيان براي ثبت تمام مخارج و عوايد مملكت و اسامي مؤديان ماليات و مقرري موظفين از روي درجات ايشان، كتابچه و دفتر مخصوصي وجود داشت كه آنرا ديوان مي‌گفتند:
«در دوران بعد از اسلام» دواين عمده عبارت بود از ديوان الجند يا ديوان عرض الجيوش كه بطور اختصار آنرا «ديوان عرض» مي‌گفتند و ذكر ديوان عرض كه مترادف با وزارت لشكر و نظام و سان قشون است، در كتب قديم مثلا (تاريخ بيهقي) زياد ديده مي‌شود. ديوان رسالت يا ديوان انشاء، ديوان الخراج، ديوان النفقات، ديوان الصدقات، ديوان المظالم و غيره. فقط ديوان عدليه كه وزارت عدليه امروز جانشين همان است، تا اين اواخر هم بين ما معمول بوده ... از نكاتي كه اشاره بدان بي‌فايده نيست، اين‌كه كلمه دوان «3» كه در زبان فرانسه به معناي گمرك است از همين لفظ ديوان فارسي اشتقاق يافته است.» «4»

تأسيس ديوان در عهد عمر

در همان روزي كه عمر، خبر وصول غنائم و وجوهي را كه از بحرين رسيده بود، به مردم مي‌داد، مردي برخاست و گفت: «اي امير المؤمنين من ديده‌ام كه عجم‌ها ديواني دارند تو نيز اين كار را بكن.»
از روايات ديگر برمي‌آيد كه فكر تأسيس ديوان را همان ايراني معروف، «هرمزان» در
______________________________
(1). كتاب الوزراء و الكتاب جهشياري، ترجمه ابو الفضل طباطبائي، ص 68
(2). كتاب الوزراء جهشياري، مقدمه ناشران، ص 29
(3).Douane
(4). بنقل از مجموعه مقالات، عباس اقبال، به اهتمام دكتر دبيرسياقي، ص 83 به بعد
ص: 276
ذهن عمر تلقين كرده است. روايت چنين است كه، عمر عده‌اي را به سوئي گسيل مي‌داشت، هرمزان پيش او بود، گفت: اين پولهايي را كه به اين افراد مي‌دهي اگر كسي نرفت و تخلف كرد، تو از كجا مي‌داني؟ بيا ديواني براي اين كار تأسيس كن. عمر پرسيد: ديوان چيست؟ هرمزان توضيح داد. عمر با مسلمانان به مشاوره پرداخت، علي گفت: آنچه گرد مي‌آيد تقسيم كن و سالي به سالي نگذار كه دفتر و حسابي لازم آيد. عثمان گفت: مال گزافي است و بايد مردم را شماره كرد و معلوم داشت كه بكي رسيده و بكي نرسيده است. خالد بن وليد گفت: «من در شام كه بودم، پادشاهان آنجا دو چيز داشتند، ديوان و سپاه. تو نيز اين دو را ايجاد كن.» «1»
از اين روايات برمي‌آيد كه فكر تأسيس ديوان و نيز فكر ايجاد سپاه منظمي در دوره خلافت عمر، در ميان مسلمانان پيدا شده و ارتباط با ايران و روم، اعراب را به آشنائي با سازمانهاي مالي و اداري و لشكري و اقتباس آنها رهنمون گشته است. كلبي اين وقايع را به سال پانزده هجرت، ولي واقدي و زهري به سال بيستم نسبت داده‌اند. به روايت طبري و بلاذري ديوان در سال بيستم هجرت، براساس ديواني كه ايرانيها داشتند ايجاد شد، و دخل و خرج كشور و شماره اهل عطا (مردمي كه از خزينه مقرري دريافت مي‌كردند)، در آن ثبت مي‌گرديد ... نكته جالب توجه اين است كه چهار سال پيش از آن‌كه ديواني در مركز خلافت اسلامي به وجود آيد، يعني در سال شانزدهم هجرت، يكي از ايرانيان به نام زادان فرخ براي مغيره سردار عرب، ديواني در بصره تشكيل داد. و همين نكته نشان مي‌دهد كه مواجهه و ارتباط با ممالك مفتوحه، اعراب را ناچار كرد كه براي خود دفتر و حسابي ايجاد كنند و اين كار و امور و اداره آنها به دست دبيران و حسابداران ملل مغلوب بود «2» ... با اين‌كه نخستين ديوان را عمر در سال 20 هجرت تشكيل داد، ديوان به معني واقعي تا بيست و پنج سال بعد از آن وجود نداشته است ... اين‌كه ديوان استيفا قبل از معاويه چگونه كار مي‌كرد اطلاعي نداريم، مسلما تشكيلاتي براي اطمينان از درستكاري و صحت عمل عمال محلي در ميان بود ... معذلك معاويه را بايد نخستين سازمان‌دهنده و موجد بوروكراسي عرب نام برد. راجع به پيدايش و تشكيل ديوان، جهشياري در كتاب الوزراء مي‌نويسد عمر نخستين كسي از عرب بود كه ديوان‌ها را در اسلام تشكيل داد. سبب اين اقدام آن بود كه «ابو هريره» با مقداري پول از بحرين نزد او رفت، و عمر به او گفت: چه چيز آورده‌اي؟
گفت پانصد هزار درهم، عمر گفت: آيا مي‌داني چه مي‌گويي؟ گفت: آري يكصد هزار درهم و يكصد هزار درهم و يكصد هزار درهم و يكصد هزار درهم و يكصد هزار درهم. عمر گفت: آيا حلال است؟ گفت نمي‌دانم. آنگاه عمر بر منبر شد و حمد و ثناي او را به جاي آورد و گفت: اي مردم، پول زيادي براي ما رسيده است. اگر بخواهيد آن را پيمانه كنيم و اگر خواهيد شماريم.
سپس مردي برخاست و گفت: «يا امير المؤمنين من عجم‌ها را ديده‌ام براي خود ديوان ترتيب
______________________________
(1). مقريزي المواعظ، ج 1، ص 148
(2). جزيه در اسلام، از صفحه 13 به بعد
ص: 277
داده‌اند. شما هم ديوان‌هايي تشكيل بدهيد.» «1»
به نظر محقق شوروي اينوسترانتسف «هر قدر تاريخ دوره نخستين اسلام تحت بررسي دقيق‌تر قرار مي‌گيرد به همان اندازه موضوع تأثير شديد ايراني در پرورش افكار و رشد مؤسسات در اسلام مسلم‌تر مي‌گردد و اين تأثير در تشكيلات دولتي نيز قطعي بوده است ...» «2»
چنانكه گفتيم نخستين موجد واقعي بوروكراسي عرب، معاويه بود. وي به كمك «زياد» در شرق و «سرجون بن منصور» در مغرب، وزارت دارائي را به معني امروزي آن ايجاد كرد و پيش از وي، عوايد حاصله از اراضي خراجي و صوافي تفكيك نمي‌شد هردو يكجا و به يك صندوق پرداخته مي‌شد و مستقيما بين عربها تقسيم مي‌گرديد. عمر در اعطاي اقطاعات از صوافي اكراه داشت ولي عثمان گشاده‌دستي زيادتري در اين‌باره نشان داد و معاويه عوايد حاصله از خراج را از عوايد صوافي بالمره جدا كرد.» «3»
«وقتي معاويه به خلافت رسيد معمول بود كه قسمت اعظم عوايد هربلد، در همانجا صرف شود. بطوري كه بعضي قسمتهاي عراق، از لحاظ مالي كاملا مستقل بودند و خود معاويه فقط درآمد شام را داشت. بنابراين وي فرمان داد كه هرولايتي سهمي به خزانه دمشق بفرستد.» «4» چنان‌كه گفتيم معاويه در مصرف اين وجوه، مطلقا خود را مقيد به احكام شرع نمي‌دانست، بلكه براي حفظ خانواده و اعوان و انصار خويش، به هرنحو كه مقتضي مي‌ديد، از ماليه مملكت استفاده مي‌كرد. «5»
بايد توجه داشت كه از صدر اسلام، در پرداخت خراج و جزيه اصول ثابتي در سراسر امپراتوري اسلامي حكومت نمي‌كرد، و سران اسلام از عهد عمر به بعد به خاندان پيغمبر و صحابه و مجاهدين بزرگ و اشراف عرب، به چشم ديگري مي‌نگريستند و براي آنان حقوق و امتيازات بيشتري منظور مي‌داشتند «نه عمر و نه جانشينان وي به هرتقدير كه فكر كنيم، اشخاصي مثل طلحه، زبير، و سعد بن ابي وقاص را موظف به پرداخت خراج نمي‌كردند. اما اين دليل نمي‌شود كه با رعاياي عراق نيز همين معامله را بكنند، بالعكس لحن ولهاوزن، گلدزيهر، فان فلوتن و ساير نويسندگان كه درباره تاريخ امپراتوري عرب به تحقيق پرداخته‌اند، اين است كه علي‌رغم اصول قرآن، در ميان جامعه مسلمين مساوات موجود نبود، عربهائي كه در فتوحات شركت كرده بودند، به صورت يك دسته حاكم اشرافي داراي حقوق و امتيازات خاص درآمده بودند و مسلما حاضر نبودند كه با «موالي» در يك رديف باشند، علت بسياري از آشوبهايي كه در دوره امويان پيدا شد، همين وضع بود. «6» عده‌يي از موالي كه در سازمانهاي دولتي و يا در غزوات
______________________________
(1). الوزراء و الكتاب، همان، ص 44
(2). مطالعاتي درباره ساسانيان، ترجمه آقاي كاظم‌زاده، ص 52
(3). يعقوبي، ج 2، ص 277
(4). جزيه در اسلام، ص 54
(5). همان، ص 65
(6). غافل از اينكه علي عليه السلام در اجراي كامل عدالت اصرار داشتند.
ص: 278
شركت كرده بودند، موقعيت اجتماعي و امتيازاتي داشتند و تغيير مذهب براي آنان توليد اشكال نمي‌كرد. اما نومسلمانان طبقات پايين‌تر، اشخاص بي‌سواد، فقير و روستائيان، چه در دهات و چه در شهر، مورد اهانت قرار مي‌گرفتند تا جائي كه طبري آنانرا «اجامر و اوباش» و حسن بصري اين بي‌نوايان را «مجهول الهويه و حمقا» مي‌خواند. اين مردم براي علمداران انقلاب و مساوات طلبان، دست‌افزار خوبي بودند و مرداني چون مختار به آنان مي‌گفتند در صورت پيروزي در تقسيم بيت المال بين آنان و اعراب، امتيازي نخواهد بود. حجاج با اين طبقه محروم به سختي رفتار كرد و آنان را به روستاهاي خود بازگردانيد و دوباره آنانرا با اين‌كه اسلام آورده بودند، مشمول جزيه گردانيد.»
اكنون كه از سابقه «ديوان» در دوره ساسانيان و در آغاز نهضت اسلامي تا حدي آگاهي يافتيم، وضع ديوانها يعني سازمان اداري را در دوران بعد از اسلام مورد مطالعه قرار مي‌دهيم:

سازمانهاي اداري و حكومتي ايران بعد از اسلام:

ديوان‌ها

پس از آن‌كه شاهنشاهي ساساني بعللي كه ذكر آن گذشت، در سال 641 ميلادي (21 هجري) بدست تازيان از پاي درآمد، در حدود دو قرن مردم ايران از نعمت استقلال بي‌نصيب بودند. پس از روي كار آمدن سلسله صفاريان (245- 290) تبعيت ايران از حكومت بغداد يكباره از ميان رفت و زمامداران اين سلسله، براي اداره مرزوبوم خويش، به سازمان جديدي دست زدند. از تشكيلات اداري ايران در دوره صفاريان اطلاع صحيحي در دست نيست. آنچه مسلم است، يعقوب ليث و برادرش عمرو، چندان در انديشه ايجاد دربار و تشكيلات اداري نبودند، زندگي يعقوب با سادگي تمام با سپاهيان و همرزمانش سپري مي‌شد، و ظاهرا جز يك دبير رسائل، به نام «محمد وصيف» و يك حاجب و عده‌اي مأمورين ديواني و ايلچي و غلام، تشكيلات ديگري نداشته است.
در كتاب روضة الصفا درباره او چنين مي‌نويسد: «هيچ‌كس را وقوف بر اسرار او نبود.
چون دشمن او هزيمت مي‌رفت، هيچ‌كس از لشكريان او زهره و مجال نداشت كه بي‌رخصت او دست به غارت و تاراج برد ... هر روز در مطبخ او بيست گوسفند در پنج ديگ مي‌پختند، اول حصه غلامان درگاه جدا مي‌كرد، آنگاه به خواص قسمت مي‌نمود، روزي يكي از ايلچيان به او گفت، كه تو را داعيه پيشوائي هست و در خيمه تو به غير از اين پلاس كه بر آن نشسته و سلاحي كه پوشيده‌اي هيچ چيز نيست. يعقوب جواب داد كه به هرنوع كه سردار معاش كند، نوكران نيز بدان نهج زندگي كنند ... ظاهرا مرادش اين بود كه اگر من از راه اعتدال و انصاف منحرف شوم، ديگران نيز از من پيروي خواهند كرد.»
تشكيلات اداري: بارتولد مي‌نويسد: «سازمان سياسي بعد از اسلام در شرق، و همه مقامات اداري آن به دو دسته بزرگ تقسيم مي‌شد: يكي «درگاه» (دربار) ديگر «ديوان» (دفتر). تا زمان سامانيان هيچ اطلاعي درباره وجود نگهبانان شخصي پادشاه، مانند آنچه در دربار عباسيان
ص: 279
ديده مي‌شده و از بندگان زرخريد و بيشتر تركان مركب بوده‌اند، در ممالك اسلامي شرقي سخني در ميان نيست در دربار اسمعيل و جانشينان وي، چنين گروه نگهباني را مي‌يابيم. گرچه در آن زمان «اهل درگاه» هنوز اهميتي را كه بعدها به دست آوردند كسب نكرده بودند. در آن عهد بيشتر ساكنان ماورء النهر هنوز مسلح بودند ...» «1»
ديوان‌ها: نرشخي در تاريخ بخارا مي‌نويسد: «كه در ناحيه ريگستان، به دستور آل سامان، سرايهاي عالي ساختند ... بغايت نيكو. و مال بسيار در وي خرج كرد و بر در سراي خويش، سراي عمال فرمود بنا كردند، چنان‌كه هرعاملي را عليحده ديواني بود بر در سراي سلطان، چون ديوان وزير و ديوان مستوفي و ديوان صاحب شرط و ديوان صاحب مؤيد و ديوان مشرف و ديوان مملكه خاص و ديوان محتسب و ديوان اوقاف و ديوان قضا، بدين ترتيب ديوانها فرمود بنا نهادند.» «2»
ريچاردن فراي راجع به دستگاه اداري امراي ساماني، چنين مي‌نويسد: «وزير در رأس نظام اداري قرار داشت و ديوانهاي مختلفي تحت نظارت وي بودند. نرشخي از ده ديوان در بخارا نام مي‌برد كه همگي در مجاورت ارك كه مقر فرمانروا بود، جاي داشتند. يكي از اين ديوانها ديوان استيفا بود، كه وظيفه خزانه‌داري يا دواير ماليه را انجام مي‌داد. ديوان ديگر را اگر ديوان بايگاني و محل ضبط اسناد و مدارك بناميم، احتمالا به بهترين وجهي توصيف كرده‌ايم (شايد مقصود ديوان خاتم باشد.)
ديوان سوم ديوان جند، اختصاص به امور نظامي داشته است. ديوان بريد، نه تنها مأمور رسانيدن نامه‌ها از جايي به جاي ديگر بوده، بلكه حكم دستگاه كسب اطلاعات و جاسوسي را نيز داشته است. ديوان ضياع يا ديوان املاك اختصاصي امير، يمكن، تحت نظارت وكيل قرار داشته، زيرا قسمت عمده دارايي امير، به صورت زمين بوده است. ديوان ديگري عهده‌دار وظايف انتظامي، مانند نظارت بر اوزان و مقياسات و امثال آنها بوده است (مقصود ديوان احتساب است) علاوه بر اين، از ديوان اوقاف و ديوان قضا اجمالا سخن مي‌گويد.
فراي در جاي ديگر مي‌نويسد: «بخش عمده كارداران دولت در شهرها زندگي مي‌كردند.
اين كارداران دولت را مي‌توان به دو طبقه تقسيم كرد، اولا كتّاب و منشيان غير روحاني كه دبير ناميده مي‌شدند، و ثانيا عمال مذهبي كه عنوان فقيه داشتند، گرچه در كار طبقه كاتبان دوام گونه‌اي وجود داشت، اما تشكيلات و سازماني شبيه سازمان مستخدمين دولت در ميان نبود، و هنگامي كه وزيري مغضوب مي‌شد، و وزير ديگري به جاي وي منصوب مي‌شد بسياري از كارداران نيز، شغل خود را از دست مي‌دادند. حمايت از افراد، از امور شايع و رايج بود، و وزير جديد دستگاه كاملي از كارداران داشت كه همراه وي وارد دستگاه دولت مي‌شدند، و بر سر
______________________________
(1). تركستان‌نامه، پيشين، ص 489
(2). تاريخ بخارا، ص 31
ص: 280
مشاغلي كه متصديان آنها همراه وزير معزول از دستگاه اداري اخراج شده بودند، مي‌نشستند.
كتّاب و كارداران معزول، همواره مشكلي پيش مي‌آوردند. آنها براي به دست آوردن مشاغل خود، توطئه مي‌كردند يا در صدد جلب حمايت حاكم يا وزير مقتدري برمي‌آمدند.
مناصب معمولا به شيوه استادي و شاگردي از پدر به پسر به ارث مي‌رسيد و البته فنون مشاغل چون اسرار حفظ مي‌شد، ظاهرا اصناف كه بعدها كسب اهميت كردند در اين دوره، اهميتي نداشتند.» «1»
به موازات سازمان مدني حكومت، نظام روحاني نيز وجود داشت. و اين دستگاه اخير ظاهرا از ثبات بيشتري برخوردار بود. مقامات روحاني بسيار زياد بود. قاضي به همه مرافعات و امور، چون حكام شرع رسيدگي مي‌كرد ... مسجد شهر، معمولا محلي بود كه قاضي در آنجا رأي خود را صادر مي‌كرد. گرچه در متون قديم مواردي هست كه نشان مي‌دهد قاضي در خانه خود، به قضاوت مي‌نشسته است- متأسفانه جزئيات آيين دادرسي، معلوم نيست. پيشوايان روحاني اهل تسنن در بخارا نفوذ و قدرت خاصي داشتند. زيرا پيشوايان اهل تسنن بودند كه نخستين بار امير اسماعيل را به بخارا خواندند، و بعدها مدتي بعد از انقراض سامانيان، اين پيشوايان اداره امور سياسي و اجتماعي شهر را در دست گرفتند.» «2»
دكتر مهدي محقق ضمن مطالعه در برخي از اصطلاحات اداري و ديواني در تاريخ بيهقي، مهم‌ترين ديوانهاي آن دوران را، ديوان رسالت (ص 333)، ديوان استيفا (ص 367) ديوان خليفت (ص 322) ديوان عرض (ص 654) ديوان وزارت (ص 256) ديوان وكالت (ص 256) ديوان مملكت و حساب (ص 362) ديوان نكت (ص 606) ديوان بريد، ديوان قضا و ديوان مظالم، مي‌داند و مي‌نويسد: «كه از دو ديوان اخير، به صورت‌مجلس قضا و مظالم يادشده است.» «3»
سازمان حكومتي در دوره سامانيان 261- 389: اسماعيل ساماني پايه‌گذار حكومت سامانيان، براي تأمين استقلال ماوراء النهر و خارج شدن از زير سلطه خلافت عباسي، سعي كرد تا حكومتي متمركز به وجود آورد و با استفاده از ادارات و ديوان‌ها، به قلمرو خود نظم و قراري بخشد.
در دوره سامانيان، دستگاه حكومتي، عبارت بود از دربار پادشاهي يا درگاه، و ديوان‌ها يعني وزارتخانه‌ها و ادارات مركزي كشوري و نظامي، در شرايط رژيم فئودالي آن روز، كاملا آزاد و مستقل نبودند، بلكه متنفذين درباري و خانهاي ملوك الطوايف، اغلب در كار ديوانها مداخله مي‌كردند.
به طوري كه نرشخي مي‌نويسد: در زمان نصر دوم ساماني (914- 943) در اطراف
______________________________
(1). بخارا، ترجمه محمود محمودي، ص 74
(2). بخارا، همان، ص 109 به بعد
(3). يادنامه ابو الفضل بيهقي، ص 610، (تاريخ بيهقي، چاپ فياض و غني 1324)
ص: 281
ميدان بخارا نزديك قصر شاهي، ادارات مركزي و ديوان‌ها قرار داشتند بدين قرار:
1) ديوان صدارت يا وزارت. ديوان وزارت يا حاجب كل، مهم‌ترين ادارات مركزي بود، متصدي اين مقام كه خواجه بزرگ يا صدر يا دستور يا وزير خوانده مي‌شد، عاليترين مقامات دولتي را به عهده داشت. يعني تمام فعاليتهاي سياسي و اقتصادي كشور را زير نظر داشت، به طوري كه رؤساي ساير ديوانها، تا حدي تابع ديوان وزارت بودند.
2) ديوان استيفاء. يا ديوان مستوفي و يا خزانه، كه تمام امور مملكت و تنظيم دخل و خرج، به وسيله اين ديوان و مأموران آن صورت مي‌گرفت. مقام مستوفي كه مسؤول امور مالي بود، بعد از مقام خواجه بزرگ بود.
3) ديوان رسائل (طغراء). در اين ديوان، كليه اسناد و مدارك دولتي را نگهداري مي‌كردند و اداره امور ديپلماسي با ساير حكومتها با اين ديوان بود، «رئيس اين ديوان را طغرايي مي‌گفتند و او در ايامي كه سلطان به شكار مي‌رفت و خواجه بزرگ همراه نبود، وزير سلطان محسوب مي‌شد. ديوان طغرا شامل شعبه‌اي بود به نام ديوان الرسائل و الانشاء كه عده‌اي به نام منشي و كاتب رسائل، در آن كار مي‌كردند.
4) ديوان صاحب الشرط. كه نظارت بر آذوقه، حقوق سپاه و طرز رفتار سپاهيان با مردم با اين ديوان بود.
5) ديوان صاحب البريد. اين ديوان كه همان اداره پست است، وظيفه‌اش رسانيدن اخبار دولتي بود، و كارمندان اين ديوان، نه فقط امور پستي را انجام مي‌دادند، بلكه اخبار مهم را بطور مخفي به مركز مي‌رسانيدند، و غالبا طرز عمل و كارهاي حكام و مأمورين مهم محلي را به مركز حكومت گزارش مي‌دادند.
اين ديوان و اعضاي آن، تابع حكام محلي نبودند و بلاواسطه با اداره مركزي مربوط بودند و فقط از اوامر مركز پيروي مي‌كردند. به عقيده بعضي از محققين، ديوان صاحب البريد يا اداره پست آنروز، فقط كارهاي حكومتي را انجام مي‌داد و براي رفع احتياجات و ارسال نامه‌هاي مردم قدمي برنمي‌داشت.
6) ديوان محتسب. اين ديوان ناظر بازار، اوزان و خريد و فروش كالاهاي دهقانان و صنعتگران بود و مي‌توانست از خريد و فروش كالاهاي فاسد و تقلبي و از بالا رفتن قيمتها جلوگيري نمايد.
اين ديوان به تدريج حفظ امنيت و آرامش شهر را نيز بر عهده گرفت و مراقب بود كه مردم از خوردن مشروبات الكلي خودداري و به رعايت امور شرعي توجه كنند. در آن دوره در هر شهري محتسب مخصوصي وجود داشت.
7) ديوان اشراف. رئيس اين ديوان را مشرف مي‌گفتند، كار اين ديوان بازرسي اعمال مأموران و دخل و خرج خزانه بود.
ص: 282
8) ديوان موقوفات. كه به كار مساجد و اراضي موقوفه رسيدگي مي‌كرد، ادارات محلي تمام اين ديوانها، غير از ديوان پست از دو مركز دستور مي‌گرفتند. از يك طرف تابع حكام و فرماندهان محلي بودند، و از طرف ديگر از دولت مركزي تبعيت مي‌كردند.
9) ديوان صاحب الجيش. يا منصب سپهسالاري، كه مسؤول آن از طرف شاه انتخاب مي‌شد. اين ديوان را ديوان عرض سپاه نيز مي‌گفتند در كتاب تحفه مي‌نويسد: ملك جمشيد رؤساي ديوانها را فرامي‌خواند و به هريك در پيرامون وظايف و تعهداتي كه دارند تعليماتي مي‌دهد كه ما با رعايت اختصار، قسمتهائي از تعاليم او را به هريك از مسؤولين امور ديواني، ذيلا نقل مي‌كنيم، تا خوانندگان بهتر به اصول وظايف هريك از ديوانها واقف گردند:
ديوان رسائل- «كاتب رسايل را پيش خواند و گفت نامه تو زبان منست، بايد كه سخن پاك و درست و قريب به فهم‌نويسي و از تطويل و اطناب احتراز نمايي و فصول و حدود هر قضيه را روشن كني و مهمات را مقدم داري، تا خواننده را مقصود بر بديهه حاصل شود و به زيادت فكر و تأمل احتياج نيفتد.»
ديوان خراج- «صاحب خراج را طلب داشت و گفت تو حكم و عدل ميان من و رعيت هستي شرايط راستي را مراعات بايد نمودن و به غور احوال رسيدن و حد هرچيز را نگاه‌دار با كس حيف مكن و بر خود روا مدار و كار بر ديگران مگذار.»
ديوان عرض: «... آنگاه روي به اسفهسالار كرد و گفت نظم امور مملكت به تلفيق اهواي حشم منوط است، و ديوان عرض و ضبط احوال سلطنت، به تأليف قلوب خدم مربوط. و تو حصن مملكتي، و اعتماد كلي بعداله تعالي به مدد و كفالت و جلادت توست. بايد كه لشكر برخيز تو رغبت نمايد و رعب و هيبت تو در دلهاي ايشان ثابت باشد، و در كارها شرايط ثبات و احتياط به جاي آري و فرصت نگاه داري تا به واسطه ثبات قدم، لشكر به طاعت و انقياد سر درآرند و اطماع فاسده از ممالك منقطع گردد.»
ديوان محتسب- «بعد از آن صاحب حرس را گفت تو سپر دولت مني. بايد كه سير گزيده پيش‌گيري و سهر و تيقظ (بيداري) توتياي ديده سازي و دايم متأهب و مستعدكار و مترقب و مترصد احوال باشي و اوقات ايام و ليالي بر تواتر و توالي در بندگي درگاه و ملازمت بارگاه مصروف داري و ساعات اعوام و شهور بر قدر طاقت مستغرق طاعت ما گرداني و جانب حزم و احتياط را يك لحظه مهمل نگذاري.»
«آنگه صاحب شرطه را طلب داشت و او را گفت ترا با من در مملكت مشاركت و مساهمت ثابت است و خير و شر و نفع و ضرر بر رأي تو منوط است. بايد كه بدلي منشرح و املي منفسخ به اقامت وظايف اين خدمت قيام نمائي و چنان‌كه معهود كفايت و شهامت توست، از عموم رعايا باخبر باشي، از بهر آن‌كه تو سايه مني در ميان رعيت، بيگناه را مستظهر و قويدل گردان و مجرم را ماليده و پريشان‌دار و مراقبت كن، و در اصغاي حق و رعيت صدق، از
ص: 283
ملامت لا يعلم انديشه‌اي مدار.»

حاجب بزرگ‌

«پس حاجب بزرگ را پيش خواند، گفت: تو عدل و اميني، در آنكه خواص دولت را به طريقه مثلي بداري و نگذاري كه هركس از مراتب و مواقف خود تجاوز كند، ايشان را به چشم من نگاه كن، و حشم را از خشم من بترسان. اوقات فرصت عرض احوال و مصالح خلق را فوت مكن، و ساعات مكنت تقرير خاص و عام از دست مده و قضاي حوائج مردم را به جان ميان دربند، و هنگام ملالت طبع از مباسطت اجتناب كن، و كساني را به شرف قرب و ملازمت حضرت مخصوص گردان كه به انواع آداب آراسته باشند، و دقايق شرايط خدمت دانسته، تا از بوته امتحان ناقص عيار بيرون نيايند. و بيخ محبت من بر زمين دل ايشان بنشان، تا اوامر و نواهي را به جان و دل تلقي نمايند.» و صاحب انگشتري را گفت: «گشاد و بست و قبض و بسط امور، به دست توست و نفاذ احوال به حكم تو متعلق، بايد كه هيچ دقيقه‌اي از دقايق احتياط فرونگذاري و به قليل و كثيري، بي‌علم و خبرت من خوض نكني، تا خدمت تو به محمدت مقرون گردد.»

ديوان نفقات‌

پس با صاحب ديوان نفقات گفت: «... چون چشم خلق به دست توست و مواجب معاش ايشان بر تو واجب، طريقت اقتصاد مسلوك‌دار. تا استغناء، سبب طغيان ايشان نشود و عدم احتياج مايه كفران ايشان نگردد. با فرومايه شيوه «اجع كلبك يتبعك» را پيش گير و احتياط كن تا مستعد بي‌سببي از ما محروم نماند. و احتياط بليغ به جاي آور تا كار به مردم كافي ... حوالت رود تا گرد و صمت گرد دامن كفايت تو نگردد.» «1»
اكنون كه از كليات فارغ شديم، وظايف هريك از ديوانها را مورد مطالعه قرار مي‌دهيم:
ديوان وزارت در ايران: مهمترين مشاغل كشوري را پس از خلفا و سلاطين متصديان ديوان وزارت به عهده داشتند، كساني كه به قبول وزارت يا خدمات مهم ديواني در دوره قرون وسطا تن مي‌دادند، در واقع مردمان حادثه‌جويي بودند كه براي كسب مال و جاه، در اين راه پر خطر گام مي‌نهادند. مطالعه در تاريخ زندگي وزراء ايراني، چه در دوران قدرت خلفاي عباسي و چه در عهد سلسله‌هاي ايراني، نشان مي‌دهد كه كمتر وزيري جان به سلامت برده است. بلكه اكثر متصديان اين مشاغل، يا در اثر تجاوز نامحدود به حقوق مردم و يا در نتيجه ثروت و قدرت فراواني كه كسب كرده‌اند، يا به جهات ديگر مورد غضب يا حسد خليفه يا سلطان وقت قرار گرفته و به طرزي وحشيانه مقتول يا زنداني شده‌اند و آنچه را در طول مدت زمامداري به زور و تجاوز از مردم بينوا گرفته‌اند خليفه يا سلطاني ستم‌پيشه، به حيطه تصرف خود درآورده است به همين جهت از ديرباز مردم روشن‌بين قرون‌وسطا عاقبت «عملداري را در جهان سياه‌رويي و خاكساري دانسته‌اند.» نظام عقيلي در كتاب آثار الوزراء از قول اكابر زمان خود مي‌نويسد:
______________________________
(1). از كتاب تحفه، همان، ص 96
ص: 284
«عملدار گو عبرت از نام خود بردار كه اولش عمل است و آخر دار.
گر به ده روز توانم كه كنم ناني كسب‌حيف باشد كه نهم بهر عمل زين بر اسب
نان خشكي كه به خوناب جگر تر گرددبه ز حلواي نبات است و زر و سيم به غصب
اي اگر هيمه به دوش آري و گلخن تابي‌به كه در حضرت سلطان به عمل گردي نصب» عقيلي در جاي ديگر مي‌نويسد «تا روزگار القائم بامر اللّه، هميشه وزراي خلفا بر وزراي سلاطين مقدم بوده‌اند. اول كسي كه در اهانت وزير خليفه كوشيد، امير الامرا ابو بكر رائق بود.
نائب ديلميان كه برخلاف معهود، بالادست وزير ابو القاسم بن سليمان نشستن جايز داشت و از آن زمان وزراي پادشاهان بر وزراي خلفا غالب و مستولي شدند: خلفاء، وزيران سلاطين را به تاج الوزراء و وزير الوزراء، و وزراء خود را به عميد الرؤسا و رئيس الرؤسا ملقب گردانيدند.» «1»
غزالي در كتاب نصيحة الملوك به مسؤوليت خطير و وظايف اخلاقي مأموران ديواني اشاره مي‌كند و مي‌نويسد: «... خنك تو اي مرد كه هرگز نه امير بودي و نه عريف (كارگزار) نه كاتب و نه عوان (مأمور و محصل ديوان) و نه جابي (از جنابت به معني گرد كردن خراجست «سرگزيت») ... رسول فرمود واي بر اميران، واي بر عريفان، واي بر امينان ... عمر گفت: واي بر داور زمين از داور آسمان كه وي را بيند، مگر آن‌كه داد بدهد و حق گزارد و به هوي حكم نكند و بر خويشاوند ميل نكند و به بيم و اميد حكم نگرداند ...» «2»
در باب چهلم مؤلف قابوسنامه در شرايط وزارت چنين مي‌نويسد: «اي پسر اگر چنان بود كه به وزارت افتي، محاسب باش و معامله نيكوشناس و با خداوند خويش راستي كن و انصاف ولي‌نعمت خود بده و همه خويشتن را مخواه كه همه به تو ندهند ... اگر بخوري به دو انگشت خور تا در گلوت نماند. اما به يك‌باره دست عمال فرومبند ... تا دانگي به ديگري نگذاري، در مي‌نتواني خورد ... و اگر بخوري، محرومان خاموش نباشند ... اگر كفايتي خواهي كردن، به عمارت و زراعت كوش و از آن حاصل كن، و ويرانيهاي مملكت آبادان دار تا ده چندان توفير پديد آيد و خلقان خداي را بي‌توان نكرده باشي ... در وزارت معمار و عادل باش تا هميشه زبان تو روان باشد و زندگي تو بي‌بيم بود ... پس خداوند را به نيكويي كردن ترغيب كن ... منصف و عادل باش و اگرچه صاين و بي‌خيانت باشي، از پادشاه ترسان باش ... هرجا پادشاه رود، تو از او جدا مباش و او را تنها مگذار تا دشمنان تو با وي در غيبت تو فرصت بد گفتن نيابند ... چنان كن كه نزديكان او جاسوس تو باشند تا از هرنفسي كه بزند ترا آگاه كنند ... و هرزهري را پادزهري ساخته كني ... و نيز از پادشاهان اطراف و نواحي پيوسته آگاه باش و چنان بايد كه هيچ دوست و دشمن خداوند تو، شربتي آب نخورد كه منهي تو ترا از آن آگاه نكند و تو از حال مملكت او چنان آگاه باشي كه از مملكت خداوند خويش ... و حالها بر خداوند خويش همي نمائي تا از دوست و
______________________________
(1). آثار الوزراء نظام عقيلي، به اهتمام محدث، ص 9
(2). نصيحة الملوك، غزالي
ص: 285
دشمن باخبر باشد ... و از بهر طمع، جهان در دست جاهلان و بيدادگران منه و عاملان كم‌دان و فرومايه را عمل بزرگ مفرماي ... پادشاهان و وزيران را بايد كه فرمان يكي بود و امر، قاطع. تا حشمت بر جاي ماند و شغلها روان بود ... نبيذ مخور، خود را نگاه دار و چنين باش كه گفتم، كه وزير پاسبان مملكت باشد و سخت زشت باشد كه پاسبان را پاسباني ديگر بايد.» «1» براي آن‌كه خوانندگان بيشتر به وظايف و تكاليف وزراء و حكمرانان واقف گردند، جمله‌اي چند از مكتوب نظام الملك را به فرزند خود خواجه فخر الملك، در اينجا نقل مي‌كنيم:
نظام الملك در اين اندرزنامه به فرزند خود مي‌گويد:
1) بايد طوري عمل كند كه همه رعايا از او آسوده باشند و با خيال فارغ به كسب و كار مشغول شوند.
2) بايد در خانه خود را به روي متظلمان بگشايد و هفته‌اي يك روز با صبر و شكيبايي به شكايات مردم رسيدگي كند.
3) به امراي لشكر و مخدومين مخصوص خود و شيوخ و موالي و پيشوايان دين، به ديده احترام نگاه كند، علت غيبت آنان را بپرسد و چون بيمار شوند، به عيادت آنها رود، و اگر براي آنان مهمي پيش آيد، به هروسيله ممكن است به آنان ياري كند تا در خدمت وي حريص و صديق گردند كه الانسان عبيد الاحسان.
4) هر روز معاريف را بر خوان خود دعوت كند.
5) با نزديكان پادشاه باادب رفتار كند و به آنان هدايا دهد و هفته‌اي دو بار با اركان دولت شراب خورد.
6) در ايام نوروز به همه دوستان، حريفان و ياران صله و خلعت دهد.
7) اگر نزديكان تقاضايي كنند يا از كسي شفاعتي نمايند (اگرچه مصلحت نباشد) بايد تقاضا را پذيرفت و وعده كمك داد.
8) بايد حقوق عمال دولت را به موقع رسانيد و از حال آن‌ها غفلت نكرد.
9) بايد در عمران راهها و پلها مراقبت نمود.
10) در تقسيم آب رودخانه‌ها و قنوات و چشمه‌ها، رعايت عدل و انصاف ضروري است.
11) متولي دار الضرب بايد شخصي امين باشد تا در عيار، تقلب نكند.
12) با دزدان و راهزنان به هيچ‌وجه ارفاق جايز نيست.
13) بايد مراقبت كرد، در حق زنان، اعمال زور و بهتان نشود.
«كساني كه به زنان هتك حرمت، و قصد نام و ننگ و عرض مردم كنند، در قهر ايشان مبالغت نمايد. و اگر سخن‌چين يا نديمي قصد عرض كسي كند، در قمع و قهر او كوشد. چه نام و ننگ به
______________________________
(1). قابوسنامه، به اهتمام دكتر يوسفي، پيشين، ص 216 به بعد
ص: 286
سالها به دست آيد و به يك دروغ باطل گردد.» اندرزهاي سياسي غزالي به سلاطين و وزراء نيز قابل‌توجه و شايان نقل است:
غزالي در نصيحة الملوك مي‌گويد: «اما به بايد دانستن كه پادشاهي به دستور (يعني وزير) نيك شايسته و باكفايت آيد ... ببين با همه بزرگي كه رسول خدا (ص) داشت، ايزد تعالي او را امر فرمود به مشورت كردن با ياران از خردمندان و دانايان، چنان‌كه فرموده است و شاورهم في الامر.
و جاي ديگر فرمود و اجعل لي وزيرا من اهلي. پادشاه بايد كه با وزير سه كار كند، يكي آن‌كه چون از وي زلتي «1» آيد، به عقوبت نشتابد، ديگر آن‌كه چون توانگر شود، به مال او طمع نكند، چون حاجتي خواهد، روا كند و چنان بايد كه سه چيز بر وي فراخ كند: يكي آن‌كه هرگاه كه خواهد پادشاه را ببيند، و ديگر آن‌كه سخن بدگويان در حق وي نشنود. سيم آن‌كه راز از وي پنهان ندارد كه دستور نيك، رازدار پادشاه باشد ...» در جاي ديگر مي‌نويسد «... دستور آهسته بايد و نيكو سخن و دلير و فراخ‌دل و نيكوروي و شرمگين و خاموش و پاكدين، تا پادشاه را از همه ناشايستگي دور كند. و باتجربه بايد، تا كارها بر پادشاه آسان كند. و بيدار بايد تا فرجام كار ببيند و از گردش زمانه بترسد و از خشم زمانه خويشتن را نگاه دارد ... و پادشاه چنان بايد كه در شأن وي سخن بدگويان نشنود تا دوست رشك برد و دشمن غم خورد. و دستور چنان بايد كه اگر پادشاه را به خوبي ناپسنديده بيند، او را به خوي نيكو بازآورد. زيرا پادشاه كه خودكامه باشد، چون سخن نه به مراد او گويي بتركند ... اما داناتر وزيران آن بود كه تا تواند حرب به نامه و تدبير كند. و حيلت سازد تا حرب نبود و اگر به تدبير و حيلت كار نيكو نشود، به عطا وصلت كوشد و اگر دشمنان منهزم شوند، گناهشان عفو كند و به كشتن ايشان نشتابد، زيرا كه زنده را به توان كشت، اما كشته را زنده نتوان كرد.»
نويسنده كتاب تحفه در باب هفتم مي‌نويسد «... چون حق سبحانه و تعالي يكي از ملوك را به نظر عنايت ملحوظ فرمايد ... او را وزيري صالح كرامت كند كه اگر دقيقه‌يي از دقايق عدل و احسان از لوح دل او برود، او را با ياد دهد، و اگر عزم اجمال حزم كند حسن معاونت دريغ ندارد ... ملوك در معضلات امور به رأي و رويت وزرا پناه طلبند ... و بر كارها نواب كاردان كافي معتمد عليه، رحم‌دل خداترس جلد معين كند كه بر فرط دوربيني و غايت عاقبت‌انديشي او اعتماد داشته باشد تا قضاي حوايج مسلمانان را به جان ميان بندد، و وجوه خزانه را از وجوب انگيزند، و سمت اقتصاد را التزام نمايند ... و رعايت جانب رعيت را، مستدعي دوام ايام دولت شناسد.» «2» سپس ضمن حكايتي، مي‌نويسد: نظام الملك از ملكشاه اجازه خواست تا به كعبه رود، پس از آن‌كه شاه با تقاضاي او موافقت كرد، وي مقدمات سفر را فراهم نمود و آماده حركت گرديد. درويشي نامه‌اي به او داد و گفت: پيغمبر را در خواب ديدم، «مرا گفت حسن را بگو: حج
______________________________
(1). لغزش و اشتباه
(2). تحفه، پيشين، ص 101
ص: 287
تو اينجاست به مكه چرا مي‌روي؟ نه من تو را گفتم كه بر درگاه اين ترك «1» باش، و ترك او مگو و مطالب ارباب حاجات بساز و درماندگان امت مرا فرياد رس. خواجه آن عزم را فسخ كرد و بازگشت.» در حكايت بعد شيخ ابو سعيد از سر خيرخواهي به خواجه مي‌گويد كسي كه قبول وزارت مي‌كند و اين مسؤوليت خطير را به عهده مي‌گيرد، «به حقيقت مزدوريست كه روزگار خويش را فروخته است و بهاي آن ستده، نتواند كه اوقات خود را به اختيار خود گذراند. نه با عيال خلوت تواند داشت و به مطالعه كتب و تلاوت قرآن مشغول شد، بلكه اين افعال او را نافله است و غمخوارگي بندگان خدا، واجب، و ترك همه نوافل به اجماع امم بهتر از اضاعت بعضي از واجبات است. و خواجه اگرچه وزير است، اما به حقيقت اجير است ...» به طوري كه از فحواي كتب آن دوره برمي‌آيد، غالبا سلاطين و وزراي ايشان، به اشخاص ناصالح كارهاي مهم رجوع مي‌كردند و به شايستگي و لياقت اشخاص توجه نمي‌شد، نظام الملك مي‌نويسد: «... اگر وزير عاقل و دانا باشد، علامت آن باشد كه كارها به مردم اهل، تفويض كند ... تا مملكت را زوال نيايد.»
در جاي ديگر نظام الملك نشان مي‌دهد كه در آن دوره نيز عده‌اي در اطراف شاه و وزراء با گرفتن حق السكوت زندگي راحتي داشتند، و دولت براي آن‌كه از زخم زبان و اعتراضات آنان در امان باشد، مبلغي از بيت المال را به آنها مي‌بخشيد «... و ديگر گروهي باشند از اهل علم و اهل فضل و ارباب مروت و اصحاب شرف كه ايشان را از بيت المال نصيب باشد و مستحق نظر و ادرار باشند ... اين طايفه چون اميد از آن دولت ببرند، بدسگال دولت شوند، عيبهائي كه به عاملان و دبيران و نزديكان پادشاه بود به صحرا افكنند ... و بر پادشاه بيرون آيند و ملك را آشفته دارند.»
نظام الملك براي شغل وزارت، ارزش و اهميت فراوان قائل است و مي‌گويد: «و از احوال وزيران مي‌بايد پرسيدن تا شغلها بروجه مي‌رانند يا نه كه صلاح و فساد پادشاه و مملكت بدو، باز بسته باشد كه چون وزير نيك‌روش و نيك‌رأي باشد مملكت آبادان بود و لشكر و رعايا خشنود و آسوده با برگ، و پادشاه فارغ‌دل. و چون بدروش باشد، در مملكت آن خلل تولد كند كه در نتوان گفت، هميشه پادشاه سرگردان بود و رنجوردل و ولايت مضطرب.» در ايران از ديرباز به نور چشمي‌ها و اشخاص موردنظر كارهاي متعدد رجوع مي‌كردند، تا سود بيشتري كسب كنند. به همين مناسبت نظام الملك در جاي ديگر به وزيران و مصادر امور تأكيد زياد مي‌كند كه به يك شخص مشاغل گوناگون رجوع نكنيد «... هر آنگه كه وزير بي‌كفايت بود و پادشاه غافل نشانش آن باشد كه يك عامل را از ديوان ده عمل فرمايد. و امروز كسي هست كه بي‌هيچ كفايتي، ده عمل دارد اگر شغل ديگر پديد آيد، هم التماس كند و درخواهد و انديشه نكند كه اين مرد اهليت اين دارد، و كافي است يا نه و دبيري و تصرف و معاملت دارد يا نه، و چندين شغل كه
______________________________
(1). مقصود سلطان سلجوقي است
ص: 288
در خويشتن بپذيرد بسر برد يا نه، و چند مردمان جلد و كافي و شايسته و معتمد و معروف را محروم گذاشته‌اند و در خانه‌ها معطل نشسته و كس را تميز آن نباشد كه چرا بايد كه مجهولي، بي‌كفايتي چند شغل بر دست گرفته و معروفي و معتمدي يك شغل ندارد و محروم ماند ...» «1»
خواجه پس از آن‌كه به تفصيل سياست غلط اداري و راه و رسم مملكتداري در آن دوران را مورد انتقاد قرار مي‌دهد، مي‌نويسد: «هر وقت كه بي‌اصلان و مجهولان و بي‌فضلان را عمل فرمايند و معروفان و فاضلان و سنيان را معطل بگذارند و يك كس را پنج شش عمل فرمايند و يكي را يك عمل نفرمايند، دليل بر ناداني و بي‌كفايتي وزير باشد.» خواجه در پايان سخن تمام اين ستمها و حق‌كشيها را محصول فساد و رشوه‌خواري پادشاه مي‌داند و با شجاعت و صراحت تمام مي‌نويسد: «اگر كسي ملك را گويد: بگير و مرد را بگذار «آن‌كس به حقيقت دشمن ملك است و فساد مملكت مي‌جويد كه زر هم از مرد به دست آيد.»